.فصل سوم 3. مقدمات روي كار آمدن عباسيان
اشاره
ص: 120
نقش شعوبيه
اشاره
قبل از ظهور اسلام، بين قبايل عرب، تنها تعصب قبيلهاي وجود داشت، و از تعصب ملي و وطني خبري نداشتند؛ ولي پس از آنكه در پرتو تعليمات اسلام، آتش اختلافات قبيلهاي تا حدي فرونشست، اعراب كمابيش به وحدت و يگانگي نزديك شدند، و در سايه اتحاد، بر دو دولت عظيم ايران و روم غالب آمدند. اعراب كه از ديرباز به اين دو دولت به ديده احترام نگريسته و براي آنان قدرت و حشمت فراوان قائل بودند، موفقيت و پيروزي خود را مولود نبوغ و شايستگي قوم عرب دانستند، و گمان كردند كه خون عرب خوني است غير از خون ملل غيرعرب، و بنابراين، اعراب بر عموم اقوام و ملل جهان حتي بر آنها كه دين اسلام را پذيرفتهاند، رجحان و برتري دارند.
بذر اين فكر غلط را عمر كاشت و بني اميه و عمال آنها بيش از ديگران در تبليغ اين افكار باطل در بين اعراب كوشش كردند؛ مخصوصا ايرانيان را، كه به دوستي علي و اولاد او تظاهر ميكردند، بيش از ديگران مورد تحقير و اهانت قرار ميدادند.
تحقير ملل غيرعرب
اعراب، ملل غيرعرب را بندگان يا به قول خودشان موالي خطاب ميكردند و از دادن مشاغل كشوري و مذهبي به آنها خودداري مينمودند؛ حتي به فرزند عربي كه مادر ايراني داشت، هيچ شغلي نميدادند. تشييع جنازه موالي را ننگ ميشمردند، با موالي در يك صف راه نميرفتند. هرگاه در كوي و برزن عربي با بار، با عجمي مصادف ميشد، عجم مجبور بود كه بار اعرابي را بياجر و مزد تا منزل حمل كند و اگر اعرابي پياده و او سواره بود ناچار بايد عرب را بر اسب خود سوار كند و به مقصد برساند.
كار جنون نژادي اعراب به جايي رسيد كه يكي از موالي دختري از عرب به زني گرفت، چون والي مدينه باخبر شد، به وسيله عمال خود دستور جدايي آن دو را صادر كرد، آن مرد را دويست تازيانه زد و موي سر و ريش و ابروي او را تراشيدند.
جاحظ مينويسد: «به عبيد كلابي، كه مرد فقيري بود، گفتم: ميل داري كه هجين باشي: (هجين كسي بود كه پدرش عرب و مادرش از نژاد ديگر باشد) و در مقابل هزار جريب از آن تو باشد؟ عبيد گفت: هرگز زير بار اين پستي نميروم. گفتم: امير المؤمنين هجين و
ص: 121
كنيززاده بود. گفت: خدا رسوا كند كسي را كه اطاعت اين خليفه كند.»
از اين مدارك، ميتوان به خوبي دريافت كه چگونه در دوران حكومت بني اميه حقيقت اسلام مقلوب و دگرگون گرديد، و ديني كه با تفوق ملي و نژادي مخالف بود در دوره بني اميه در راه عصبيت و خودخواهي قوم عرب سير ميكرد.
علي بن ابيطالب كه مردي عادل و پاكنهاد بود، اشراف و امراي عرب را با حقيرترين افراد مسلمان، برابر ميشمرد، و همين حقجويي او سبب گرديد كه اعراب خودخواه از آن حضرت دوري گزينند و به معاويه و ياران او كه به هيچ اصل مذهبي و اخلاقي پابند نبودند، ملحق شوند.
استاد جلال همايي ضمن بحث در پيرامون شعوبيه مينويسد:
در استيلاي عرب بر ايران همه شؤون و حيثيات ايرانيان بر باد رفت و تنها به اين خرسند و خشنود بودند كه قانون جديد مبتني بر حريت و مواسات و برادري ميان آنها و ساير ملل، حاكم و برقرار خواهد ماند. و در حقيقت، مايه سكوت و آرامش آنها و خضوع در برابر سطوت عرب، اين بود كه جان و مال و جلال خود را فداي راه دين و قانون محكمي ساختهاند و خواه و ناخواه دين حق و مذهب و آيين حق را به خونبهاي قربانيهاي قادسيه و نهاوند پذيرفته بودند، ولي فرمانروايان ستمكار عرب بساط مذهب را برچيدند و قوانين دين را زير پا گذاشتند و برخلاف آيين پيغمبر و خلفاي راشدين رفتار كردند و آن مايه تسليت را هم از دست ايرانيان ربوده آنان را به قيام و نهضت بر ضد عرب وادار ساختند. از اواخر عهد اموي، نهضتهاي ايراني به اشكال گوناگون ادبي و سياسي و علمي و مذهبي و غيره شروع شد و هرروز به رنگي تازه درآمد، و منظور اصلي آنها برانداختن دولت و سيادت عرب بود.
نهضتهاي سياسي و انقلابي ايرانيان و قيام ابو مسلم اصفهاني معروف به خراساني اگرچه به سلطنت بني اميه و آل مروان خاتمه داد و ليكن سيادت و حكومت را بكلي از دست عرب نگرفت.
بزرگترين نهضت ايرانيان كه بالاخره دولت و سيادت عرب را بكلي منقرض و ريشهكن ساخت، نهضت شعوبيه بود كه از اوايل قرن دوم هجري بلكه پيش از آن هم شروع و دنباله آن تا سده پنجم هجري بلكه بعد از آن هم كشيده شد. پيدايش مسلك شعوبيه جنبشي در عالم اسلام و عرب ايجاد كرد و تمام شؤون اجتماعي و سياسي و فكري و ادبي عرب و اسلام را تغيير داد. قائدين اين نهضت بزرگ ايرانيان بودند و در اثر تبليغات آنها جمع كثيري از هر طبقه و هر ملتي حتي از جنس عرب داخل اين فرقه شدند و در ضمن كتب تواريخ و ادب، به نام بسياري از علما و دانشمندان مشهور و شعرا و نويسندگان بزرگ و همچنين وزراء و امرا و سركردگان نامي هر قومي، خاصه خود ايرانيان، برميخوريم كه داراي عقيده شعوبي و از هواخواهان و طرفداران جدي اين مسلك بودهاند.
شعوبيه در تمام امور و همه شعب علوم و فنون و معارف اسلامي دست داشتند
ص: 122
و در هر قسمت، آثار بسياري از عقايد باطني خود باقي گذاردهاند و در دفتر تمدن اسلامي صفحهاي بل سطري نيست كه عبارتي از نمونه عقايد شعوبيه در آن نگاشته نشده باشد. «1»
براي آنكه خوانندگان به حدود فهم و اطلاع عمومي اعراب واقف گردند، چند حكايت كه در منابع مختلف آمده است، نقل ميكنيم:
«گويند شخصي پاره ياقوت يافت در غايت جودت و نفاست و آن را نميشناخت.
ديگري به او رسيد كه قيمت او ميدانست آن را از او به هزار درم بخريد. شخصي به حال او واقف گشت، گفت: «آن ياقوت ارزان فروختي.» وي گفت: «اگر دانستمي كه بيش از هزار، عددي هست در بهاي آن طلبيدمي.» ديگري را زر سرخ به دست آمد در ميان لشكر ندا ميكرد «صفرا را به بيضا كه ميخرد؟» و گمان او آن بود كه نقره از زر بهتر است. همچنين جماعتي از ايشان انباني پر از كافور يافتند پنداشتند كه نمك است قدري در ديگ ريختند، طعم، تلخ شد و اثر نمك پديد نيامد، خواستند كه آن انبان را بريزند شخصي بدانست كه آن كافور است و از ايشان به كرباس پارهاي كه دو درم ارزيدي، بخريد. «2»
غير از حكاياتي كه گفتيم، داستانهاي ديگري كه حكايت از كمال جهل و بيخبري اعراب ميكند، در كتب تاريخي و ادبي به چشم ميخورد.
از جمله در عيون الاخبار آمده است كه: «اعرابئي را بر ولايتي والي كردند. جهودان را كه در آن ناحيه بودند گرد آورد و از آنها درباره مسيح پرسيد، گفتند: او را كشتيم و به دار زديم، گفت: آيا خونبهاي او را نيز پرداختيد؟ گفتند: نه، گفت: به خدا سوگند كه از اينجا بيرون نرويد تا خونبهاي او را بپردازيد ...» «3»
«... ابو العاج بر حوالي بصره والي بود مردي را از ترسايان نزد او آوردند، پرسيد: نام تو چيست؟ مرد گفت: بنداد شهر بنداد. گفت سه نام داري و جزيه يك نفر را ميپردازي؟
پس فرمان داد تا به زور جزيه سه تن از او بستاندند ...» «4»
اكثريت اعراب با اين درجه از عقل و اطلاع خود را «نژاد برتر!» ميشمردند و ديگران را موالي ميخواندند و به آنها انواع اهانت و تحقير روا ميداشتند. رفتار وحشيانه اعراب منتهي به عكس العمل شديدي از طرف ايرانيان و ساير ملل دستنشانده گرديد. و سرانجام به شرحي كه خواهيم ديد، ايرانيان به كمك احزاب و سازمانهاي مخفي و آشكاري كه عليه بني اميه پديد آوردند، با تدبير ابو مسلم و ياران او بنيان حكومت اموي را برانداختند و بني- عباس، كه حامي ايرانيان بودند، زمام امور را به دست گرفتند.
منطق شعوبيه
كلمه شعوبيه به جماعتي اطلاق ميشود كه مخالف جدي فضيلت عرب بر ساير اقوامند و ميگويند كليه ملل و امم عالم برابر و مساوي
______________________________
(1). استاد جلال الدين همايي، مجله مهر، [تتبعات در پيرامون نهضت شعوبيه- مقاله].
(2). تجارب السلف، پيشين، ص 30.
(3) و (4). ابن قتيبه دينوري، عيون الاخبار، ج 1، ص 76 به بعد، به نقل از: دو قرن سكوت، پيشين، ص 5، به بعد.
ص: 123
ميباشند (شعوب جمع شعب به معني قوم و ملت است) و براي اثبات منطق خود به آيات قرآن و احاديث نبوي استناد ميكردند؛ از جمله:
به سوره حجرات، آيه دهم: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ» (مؤمنين برادر يكديگرند پس ما بين برادران خود صلح برقرار كنيد). سوره 49 حجرات، آيه 13: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» (هرقدر پرهيزكار باشيد نزد خدا محترمتريد). و آيه 64 سوره آل عمران: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (بگوي اي اهل كتاب بياييد به سوي كلمهاي كه بين ما و شما مشترك است، ما نپرستيم مگر خدا را و چيزي را با او شريك قرار ندهيم و غير از خدا كسي با ما حاكم و ارباب نباشد).
و به اين حديث: «ليس لعربي علي عجمي فضل الا بالتقوي.» «5» (عرب بر عجم برتري و رجحاني ندارد، مگر از راه پرهيزكاري) استناد جسته در مقابل تعصب ملي و نژادي اعراب قد علم كردند. ايرانيان كه همواره به مليت و گذشته خود مباهات ميكردند، نهتنها به بني اميه به ديده بغض و عداوت مينگريستند بلكه به حكم قرآن: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً» كفر و نفاق اعراب را از ساير اقوام بيشتر ميدانستند و در صدد بودند هرچه زودتر خود را از قيد اسارت سياسي اعراب رها سازند. اسماعيل بن يسار نسائي در حضور هشام بن عبد الملك طي اشعار شيوا و دلنشيني از مجد و عظمت نياكان خود سخن گفت و مفاسد اخلاقي و اجتماعي اعراب را توصيف نمود و به جرم حقگويي شكنجه فراوان ديد. اكنون بيتي از آن قصيده را نقل ميكنيم:
اصلي كريم و مجدي لا يقاس بهولي لسان كحد السيف مسموم «6» ولي جنبش اساسي عليه فرمانروايان عرب از وقتي آغاز گرديد كه مأمورين مخفي اين جماعت در سراسر ممالك اسلامي، بخصوص در ايران، دستبهكار تبليغات شدند.
سازمانهاي مخفي
مخالفين بني اميه براي اجراي نقشه خود به حربه دين متوسل شدند و به گفته دينوري: در سال 101 هجري نمايندگان خود را نزد امام محمد بن علي بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم فرستادند و او را امام و پيشواي خود خواندند و با او بيعت كرده دست وفاداري دادند و قسم ياد كردند كه در پيشرفت مقاصد وي سعي و كوشش كنند تا به وسيله او بنيان ظلم امويان ريشهكن شود.
محمد بن علي به پيشنهاد آنان پاسخ موافق داد و گفت: امروز روز تحقق آرزوهاي ماست، برويد و مردم را با حزم و احتياط بسيار نزد خود بخوانيد و حقايق و نقشههاي خود را بر آنها آشكار كنيد.
دعات و مبلغيني كه به خراسان آمده بودند، از عدم رضايت مردم از عمال بني اميه استفاده فراوان كردند و با اختفاء و آرامش بسيار مردم را از حقيقت اسلام و روش عادلانه
______________________________
(5). همچنين نگاه كنيد به: مقدمه كتاب، الاصنام، پيشين، ص 72.
(6). نگاه كنيد به: تاريخ ادبي ايران، پيشين، ج 1، ص 284.
ص: 124
محمد بن علي (امام خود) باخبر كردند. عده زيادي از مردم دعوت آنها را پذيرفتند ولي ديري نگذشت كه سعيد، نماينده خليفه در خراسان، از فعاليت مخفي عمال خاندان عباسي باخبر گرديد و كساني را كه مورد سوء ظن بودند دستگير كرد و به حضور خود خواند و به آنان گفت: شما كيستيد؟ جواب دادند: بازرگانيم، سعيد گفت: «به ما خبر دادند كه شما به عنوان مبلغين خاندان عباسي آمدهايد. جواب دادند: اي امير ما به اندازه كافي گرفتار خود و تجارت خود هستيم كه به اين كارها نميرسيم. امير اجازه داد بروند و رفتند و چون از مرو خارج شدند در ايالت خراسان و دهستانها، با لباس مبدل و در كسوت تجارت سفر كردند و چون به سرزمين سوريه نزد امام محمد بن علي بازآمدند، خبر دادند كه در خراسان نهالي كاشتهاند و اميدوارند در موسم خود بارور شود ... چون ايرانيان مورد تحقير و ظلم واقع شده بودند، مبلغين مزبور ميتوانستند به پشتيباني و تقويت آنها مطمئن و مستظهر باشند، زيرا ايرانيان مردمي بودند خردمند و كاردان و گذشته باعظمتي داشتند.» «7»
به اين ترتيب، مظالم بيست ساله حجاج و خونريزيهاي قتيبه و مهلب و اولاد او در عراق و خراسان و سيستان و جرجان و طبرستان، بار ديگر ايرانيان را به فكر چارهجويي انداخت.
شركت دهقانان و طبقه سوم
كساني كه بار دشوار مبارزه با بني اميه را بر دوش داشتند، كشاورزان و اكثريت رنجديده مردم ايران بودند. ابن قتيبه كه مخالف جدي نهضت شعوبيه است ميگويد: «من در ميان شعوبيه كسي را متعصبتر از اواسط و اراذل مردمان نديدم. اين دسته از مردم با عرب سخت دشمني ميورزيدند اما اشراف و بزرگان و دانايان! عجم و مردمان ديندار! گرد اينگونه تعصبها نميگردند.» «8»
اصولا پيدايش نهضت شعوبيه و مبارزات استقلالطلبانه ايرانيان را بايد بيشتر مولود عدم رضايت كشاورزان و پيشهوران دانست، زيرا اين طبقات بيشتر از ديگران مورد ظلم و اجحاف قرار ميگرفتند، به طوري كه جرجي زيدان، مورخ عرب، متذكر شده، اعراب به هركشوري كه قدم ميگذاشتند، اصول مالياتي آن را مورد عمل قرار ميدادند. در دوره خلافت عمر، وقتي كه سپاه او به ايران آمدند، به ميزان دوره ساسانيان از گندم، نخل، نيشكر، جو و غيره ماليات گرفتند.
علاوه بر اين، از مردم ماليات سرانهاي گرفتند كه چندين برابر زمان ساسانيان بود؛ في المثل عمال خليفه در بين النهرين، از هرنفر به عنوان ماليات يك دينار نقد، دو من گندم، دو قسط روغن، و دو قسط سركه در هرسال ميگرفتند، ولي عبد الملك بن مروان قرار گذاشت از كليه مردم به طور تساوي چهار دينار ماليات گرفته شود.
سپس جرجي زيدان ميگويد، عاملاني كه از طرف بني اميه در فارس بودند در مورد ماليات ارضي، روش ظالمانهاي پيش گرفتند. آنها ميوههاي باغها را به ميل خود تخمين ميزدند و براي آن قيمتي كه از قيمت معموله بيشتر بود تعيين ميكردند و بهاي آن را به زور ميگرفتند.
______________________________
(7). همان، ص 345 به بعد (به اختصار).
(8). نهضت شعوبيه، (مقاله استاد همايي) پيشين.
ص: 125
و از كارهاي جابرانه آنها بستن ماليات بر زمينهاي باير بود.
پس از چندي خلفا براي راحتي خيال خود ماليات ايالات مختلف را در مقابل مبلغ معيني به عمال خود واگذار ميكردند و دست آنها را در چپاول مردم باز ميگذاشتند.
طبري ضمن توضيح مظالم اعراب در اخذ عوارض و تجاوز به حقوق مردم، مينويسد:
«مردم به جان آمدند و برخاستند و جامه دريدند و باز كفر آوردند، و مردم سند و بخارا از تازيان بازگشته و از نزديكان ياري خواستند ...»
رفتار خشونتآميز اعراب نه تنها مردم را از سيادت اعراب بيزار كرد بلكه جمعي از ايرانيان را از اسلام و مسلماني نيز متنفر ساخت تا جايي كه:
گذشته از اعراب، ايرانياني كه مسلمان شده بودند مورد نفرت و كينه مردم قرار گرفتند اين نفرت و كينه چنان بود كه حتي زنهايي از ايرانيان كه به عقد زناشويي عربان درآمده بودند، ريش شوهران خود را گرفته از خانه بيرون ميآوردند و به دست مردم ميسپردند تا آنها را بكشند. چنان شد كه در همه طبرستان عربان و مسلمانان يكسره برافتادند. «9»
مواعيد عباسيان
در چنين احوالي كه مردم خراسان و ماوراء النهر از مظالم عمال بني اميه به جان آمده بودند، مبلغين عباسيان نهاني و آشكارا به مردم ميگفتند كه اگر زمام امور به دست ما افتد، از ميزان مالياتها ميكاهيم، اصول بيگاري يا كار مجاني را از بين ميبريم، مأمورين ناصالح و غارتگر را از كار بيكار ميكنيم و ميكوشيم تا ايرانيان از حقوق سياسي بهرهمند شوند و در اداره امور كشور خود شركت جويند.
البته عباسيان در تمام نويدهاي خود صادق نبودند، آنها ميخواستند از عدم رضايت عمومي، براي استقرار فرمانروايي خود استفاده كنند. عباسيان براي آنكه تمام شيعيان را با خود همداستان كنند ميگفتند كه خلافت متعلق به طايفه بني هاشم است ولي صريحا نميگفتند كه كداميك از اعضاي اين خانواده بايد به خلافت برسد. به همين علت، شيعيان و طرفداران آل علي گمان ميكردند كه بني عباس به نفع آنها تبليغ ميكنند و براساس اين فكر با آنها همكاري ميكردند.
ولي چنانكه خواهيم ديد، عباسيان صرفا به نفع خود كار ميكردند، و هدف آنها تأمين منافع اكثريت مردم نبود. پس از روي كار آمدن عباسيان، ايرانيان به زودي دريافتند كه اگر در گذشته غارتگران و اشراف محلي آنها را استثمار ميكردند، اكنون بايد حاصل كار و كوشش خود را به متجاوزين عرب تسليم كنند.
در نتيجه اين مظالم، طبقات محروم بيش از ديگر طبقات به ياري عباسيان شتافتند.
«بسياري از داعيان و ياران آل محمد كه پنهاني براي خاندان عباسي فعاليت و دعوت ميكردند، از طبقه پيشهوران و صنعتگران كممايه بودند؛ زينسازان، كوزهگران، آهنگران، انارفروشان، موزهدوزان، بقالان، سركهفروشان، باقلافروشان، برزگران و روستاييان و اينگونه طبقات از
______________________________
(9). ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، ج 1، ص 183، به نقل از: دو قرن سكوت، پيشين، ص 71.
ص: 126
اين نهضت مخفي استقبالي تمام ميكردند.» «10»
سياست بني عباس
بني عباس با اينكه در آغاز كار به مردم روي خوش نشان دادند و به نام انتقام خون شهدا، بني اميه را قتل عام كردند و قبر خلفا را شكافتند و به آتش سوختند، ولي پس از چندي روش ظالمانه بني اميه را پيش گرفتند تا جايي كه «ابو حنيفه رئيس يكي از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت و شكنجهها ديد، و ابن حنبل يكي از سران چهار مذهب، تازيانه خورد و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار مسموم شد و درگذشت، و علويين را دستهدسته گردن ميزدند يا زندهزنده دفن ميكردند و بالاي ديوار يا زير ابنيه دولتي ميگذاشتند.» «11»
به قول دكتر زرينكوب:
عباسيان نه فقط بني اميه را نابود و تباه كردند، بلكه آل علي و شيعه آنها را نيز در همهجا از ميدان به در بردند. در حقيقت از نفوذ ياران و دعوتگران خويش نيز كه خلافت خود را مرهون زحمات آنها ميدانستند، هيچ راضي نبودند و وجود آنها را هم براي خود موجب تهديد و خطر، و دستكم، مايه دردسر ميشمردند.
از اينرو به دست ابو مسلم و ياري او نه فقط سليمان بن كثير، بلكه ابو سلمه خلال را نيز كه وزير آل محمد خوانده ميشد و در مركز محبوبيتي تمام داشت، از ميان بردند و بعد نوبت ابو مسلم رسيد كه نفوذ و قدرت او در خراسان و آوازه جوانمردي و دلاوري او در همهجا خواب از چشم خليفه ربوده بود. «12»
نخستين نهضتهاي مقاومت عليه اعراب
از سال 38 هجري در جنوب و از سال 41 هجري در شرق ايران، نهضتهاي مقاومت عليه اعراب آغاز گرديد، منتها اين طغيانها ريشهدار نبود و با مقاومت وحشيانه اعراب روبرو ميشد.
يزيد بن مهلب پس از آنكه قيام مردم گرگان را فرونشاند، براي آنكه مردم را بترساند، فرمان داد از خون مردم آسيا را بگردانند. ولي اين عمل آتش عناد عمومي را تيزتر كرد و جنبشهاي مقاومت را خاموش ننمود. مختار موقعي در كوفه خروج كرد كه قريب 20 هزار تن از ايرانيان به ياري او برخاستند.
ولي اينبار يعني در سال 101 هجري، نهضت ايرانيان عليه اعراب ريشه عميقتري داشت. غير از ايرانيان و ساير ملل عجم، عدهاي از اعراب پرهيزكار نيز با مخالفان بني اميه همصدا بودند. طبري ميگويد: «قحطبه طائي، از متنفذين عرب، طي خطبهاي به مردم گفت:
اي مردم خراسان، اين مملكت از آن شما و يادگار اجداد و نياكان شماست. آنها به عدل و حسن سيرت همواره بر دشمن پيروز بودند، و چون از راه عدل منحرف شدند خداوند ذليلترين اسم جهان، يعني عرب را بر آنان مسلط كرد ... عرب نيز تا به عدالت حكمروايي داشت شايسته حكومت بود، ولي اكنون، به راه ظلم ميرود و با خاندان رسول جور و ستمگري مينمايد.
______________________________
(10). تاريخ ايران بعد از اسلام، پيشين، ص 456.
(11). شيعه در اسلام، پيشين، ص 27.
(12). تاريخ ايران، پيشين، ص 468.
ص: 127
اكنون خدا شما را قدرت داد تا از اين طايفه جورپيشه انتقام بگيريد.»
هرقدر فعاليت تبليغاتي عباسيان بالا ميگرفت، مراقبت عمال بني اميه بيشتر ميشد، به طوري كه گاه مبلغين بني عباس را ميكشتند. ولي اين سازمان وسيع، بيدرنگ جمعي را با حزم و احتياط بيشتر به جاي آنها به نقاط مورد نظر گسيل ميداشت.
ابو عبيده، از علماي عرب، جزو شعوبيه بود و كتابي چند در مذمت اعراب نوشته؛ و متوكلي، از ندماي متوكل، شعري در مذمت آنان و تجليل ايرانيان سرود و از جمله گفت:
«من فرزند آزادگانم از نژاد جم ... من آشكارا خونخواه آنانم و اگر همه از اين خونخواهي باز ايستند من دست بر نخواهم داشت.»
او در پايان، خطاب به عربها ميگويد:
فعودوا الي ارضكم بالحجازلا كل الضباب و رعي الغنم (برگرديد به سرزمين حجاز و به سوسمار خوردن و گله چراندن مشغول شويد.)
البته اشعار و كتب و رسالات شعوبيها را چون رسواكننده نژاد و آيين عرب بوده است، عربها و مسلمانان متعصب از ميان بردهاند و جز حكايات پراكندهاي كه در كتب تاريخ جابهجا به چشم ميخورد، چيزي از آنها باقي نيست.
از همين آثار ناچيز، به خوبي ميتوان تهور و شجاعت شعوبيه را در ابراز عقايد، و خشم و كينه آنها را به عرب و عشق بيتاب آنها را به ايران و ايراني دريافت.
نصر بن سيار اعلام خطر ميكند
چنانكه گفتيم، دعات و فرستادگان محمد بن علي، در خراسان و ماوراء النهر به تبليغات دامنهداري دست زدند و تخم انقلاب را در مزرع دلهاي مردم كاشتند. پس از مرگ امام محمد بن علي، فرزندان او نقشه پدر را تعقيب كردند؛ مخصوصا ابراهيم، فرزند ارشد او، بيش از همه به خراسان توجه نمود. به همين علت، عدهاي از بزرگان ايران به او گرويدند كه از آنجمله بكير بن ماهان در سال 105 در كوفه به تبعيت او درآمد و در آن حدود به تبليغ مردم مشغول شد، سپس از جانب امام به مرو اعزام گرديد. اين مرد غلامي ايراني داشت به نام ابو مسلم كه همراه او به مرو رفت و يار و مددكار مخدوم خود گرديد.
در اين ايام، هرروز، دامنه انقلاب و عدم رضايت عمومي وسعت ميگرفت. نصر بن- سيار، كه از جانب مروان حكمران خراسان بود، مرتبا اوضاع ناگوار محل مأموريت خود را به مروان گزارش ميداد و از او استعانت ميجست، ولي خليفه و درباريان نالايق او به حقيقت اوضاع توجه نميكردند. نصر گفت: 200 هزار تن به ابو مسلم سوگند وفاداري ياد كردهاند، و ضمن نامهاي به آخرين خليفه اموي از تكوين نطفه انقلاب سخن گفت و تأثر خود را از بيقيدي و عدم توجه خليفه در اشعار زير آشكار كرد:
«اري بين الرماد و ميض جمرو يوشك ان يكون له ضرام
فان النار بالعودين توريو ان الفعل يقدمه الكلام
اقول من التعجب ليت شعريا ايقاظ امية ام نيام (ميبينم كه پارههاي آتش در ميان خاكسترها ميدرخشد و نزديك است پارههاي
ص: 128
آتش مشتعل گردد. آتش با دو پاره چوب افروخته ميشود و هميشه حرف مقدمه عمل است.
من باتعجب ميگويم كاش ميدانستم كه بني اميه بيدارند يا خواب! «13»
مسعودي مينويسد:
كار ابو مسلم قوت گرفت و بر بيشتر خراسان تسلط يافت. كار نصر بن سيار از نرسيدن كمك سستي گرفت و از خراسان برون شد و به سوي ري رفت و در ساوه ما بين ري و همدان فرود آمد و همانجا از غصه بمرد. نصر وقتي ما بين ري و خراسان بود، نامهاي به مروان نوشت و بدو خبر داد كه از خراسان برون شده است و حوادث خراسان بزرگ ميشود تا همهجا را بگيرد، و ضمن نامه خود اشعاري نوشت كه مضمون آن چنين است: «كارها و خبرهايي كه پوشيده ميداريم چون گاوي است كه به سلاخ نزديكش كنند يا چون دختري كه كسانش او را دوشيزه پندارند و نهماهه آبستن است. ما او را رفو ميزنيم، اما دريده شده و دريدگي وسعت گرفته است. «14»
هنوز مروان از خواندن اين نامه فراغت نيافته بود كه گماشتگان راهها يك قاصد خراساني را كه ابو مسلم سوي ابراهيم بن محمد امام فرستاده بود، نزد وي آوردند. وقتي مروان نامه ابو مسلم بديد به قاصد گفت: «مترس رفيقت چقدر به تو داده است؟» گفت: «فلان و فلان مبلغ»، گفت: «خيلي كم به تو داده است، بيا اين ده هزار درم را بگير و نامه را پيش ابراهيم امام ببر و از اينكه تو را در راه گرفتهاند چيزي مگو و جواب آن را بگير و نزد من بيار.» قاصد نيز چنين كرد. مروان جواب ابراهيم را بديد كه به ابو مسلم نوشته بود: «بكوشيد در كار دشمن حيله كنيد.» و ديگر دستورها كه داده بود. مروان قاصد را بداشت و دستور احضار ابراهيم را داد.
چون ابراهيم نزد مروان رسيد بين آن دو گفتگوهاي بسيار درگرفت و ابراهيم سخن درشت گفت و رابطه خود را با ابو مسلم انكار كرد. «مروان گفت: اي منافق مگر اين نامه تو نيست كه در جواب ابو مسلم نوشتهاي و قاصد را پيش وي آورد. چون ابراهيم اين را بديد، خاموش ماند.
با اين حال كار ابو مسلم همچنان بالا ميگرفت.» «15»
مسعودي در جاي ديگر مينويسد: از يكي از شيوخ بني اميه سبب سقوط و زوال آن حكومت را پرسيدند. گفت:
به لذتهاي خودمان مشغول شديم و از رسيدگي به كارهاي لازم بازمانديم. با رعيت ستم كرديم تا از عدل ما مأيوس شدند و آرزو كردند از دست ما آسوده شوند. بار خراجپردازان ما سنگين شد و از ما ببريدند، املاك ما ويران شد و بيت المال خالي ماند. به وزيران خويش اعتماد كرديم كه مقاصد خود را بر منافع ما ترجيح دادند و كارها را بدون اطلاع ما سامان دادند. مستمري سپاه ما عقب افتاد و از اطاعت ما بهدر رفتند و دشمنان ما آنها را دعوت كردند و با آنها به جنگ
______________________________
(13). ابن واضح احمد يعقوبي، تاريخ يعقوبي، و مروج الذهب، ج 2، ص 244.
(14). همان، ج 2، ص 242.
(15). همان، ص 247.
ص: 129
ما همدست شدند. از مقابله ايشان ناتوان مانديم كه ياران ما اندك بودند. اخبار از ما نهان ميماند و اين مهمترين سبب زوال ملك ما بود. «16»
مسعودي مينويسد كه در محضر منصور، سخن از خلفاي بني اميه به ميان آمد، منصور گفت:
«عبد الملك ستمگري بود كه از هيچچيز باك نداشت، سليمان همه همتش شكم و زير شكمش بود، عمر بن عبد العزيز يك چشمي ميان كوران بود، مرد بني اميه هشام بود. بني اميه ملك خويش مضبوط و محفوظ داشتند ... تا كار به فرزندان عياش آنها رسيد كه همه همتشان شهوتپرستي و لذتجويي از معاصي بود ... خلافت را رها كردند و در كار سياست سستي كردند ...» «17»
قيام ابو مسلم
در چنين اوضاع و احوالي، ابو مسلم خراساني كه موقعيت را از هر جهت آماده ديد از عدم رضايت عمومي استفاده كرد و پرچم سياه عباسي را در قريهاي نزديك مرو برافراشت و مردم را به جنگ بيدادگران فراخواند و در سال 130 مرو را گرفت، و نصر بن سيار شكست خورد و گريخت. اعراب و همراهان نصر وقتي ديدند كه مروان در خواب غفلت فرورفته، چنانكه بايد پايداري نكردند.
ياران ابو مسلم، يا سيهجامگان، چون شعار يعني جامه خود را سياه كرده بودند مسوده يا سيهجامگان خوانده ميشدند.
اين جماعت باايمان تحت رهبري ابو مسلم، با حزم و احتياط به پيشروي ادامه دادند. از هر سو گروهگروه به ابو مسلم پيوستند؛ از هرات، پوشنج، مرورود، طالقان، مرو، نيشابور، سرخس، بلخ، چغانيان، طخارستان، شكورختل، كش، ونسف از هرسو به ياري او ميآمدند. همه سياهپوش بودند و چماقي نيمه سياه به دست داشتند كه ميگفتند كافركوب است. پياده و سوار، بعضي اسبسوار، برخي ديگر خرسوار وارد ميشدند، به درازگوشهاي خود بانگ ميزدند و مروان خطاب ميكردند زيرا مروان ثاني الحمار لقب داشت. عده آنها در حدود يكصد هزار تن بود. به اين ترتيب، مناطق متصرفي ابو مسلم روزبروز وسعت گرفت و كوفه به دست طرفداران بني عباس افتاد و در مدتي كوتاه قسمت شرقي خلافت بني اميه از كف آنان بيرون رفت. تنها شخص وفاداري كه خواهان بقاء حكومت امويان بود نصر بن سيار بود كه او نيز در حال فرار در شهر ساوه بدرود حيات گفت. پس از پيروزيهايي كه در گرگان و نهاوند نصيب لشكريان ابو مسلم شد، نبرد قطعي در كنار رود زاب يكي از شاخههاي دجله به وقوع پيوست و به قدرت بني اميه پايان بخشيد. دمشق، پايتخت خلفاي اموي، به تصرف عباسيان درآمد و مروان پس از مدتي سرگرداني دستگير شد و به قتل رسيد. در مكه و مدينه و بصره و فلسطين هرجا خاندان بني اميه را يافتند قتل عام كردند. در جريان مبارزات بني اميه با بني عباس، ابراهيم، امام عباسيان، به دست عمال بني اميه كشته شد، لذا مردم كوفه با برادر او ابو العباس سفاح دست بيعت دادند. اين مرد كه اولين خليفه خاندان عباسي است بزودي به ياري ايرانيان، مناطق وسيعي را به تصرف خود درآورد و ابو سلمه خلّال را كه از رجال همدان و از ياران صديق
______________________________
(16). همان، ج 2، ص 230.
(17). همان، ص 286.
ص: 130
و وفادار او بود، به وزارت برگزيد و براي تحكيم موقعيت خود، حكام نواحي مختلف را تغيير داد و برادران و اعمام و ياران خود را به فرمانروايي نقاط مختلف برگزيد؛ از جمله، آذربايجان و ارمنستان و الجزيره را به ابو منصور، برادر خود واگذار كرد و اداره خراسان و جبال را به ابو مسلم خراساني محول نمود.
محصول انقلاب
پس از آنكه بنيان خلافت عباسيان با خون ايرانيان استوار شد نه تنها اكثريت مردم كه خواهان عدالت اجتماعي بودند به مطلوب خود نرسيدند بلكه آن دسته از شيعيان كه براي استقرار خلافت خاندان علي (ع) تلاش ميكردند، به اشتباه خود پيبردند. ابو سلمه و ابو مسلم خراساني نيز پس از چندي از كرده پشيمان شدند و در صدد برآمدند آرزوي شيعيان را جامه عمل پوشند و بتدريج مقدمات استقلال كامل ايران را فراهم سازند.
براي اجراي نيت خود، امام محمد صادق، امام ششم شيعيان را به خلافت دعوت كردند، ولي آن حضرت از قبول آن تكليف سر باز زد و خاندان خود را از شركت در ماجراهاي سياسي منع نمود. در نتيجه، نقشه ابو مسلم و ابو سلمه بر سفاح آشكار شد، لذا دستور داد ابو سلمه را محبوس و مقتول ساختند، ولي دست يافتن او بر ابو مسلم كه قدرت و نفوذ فراوان داشت امكانپذير نگرديد. پس از فوت سفاح، ابو جعفر منصور، جاي او را گرفت. او نيز دشمن آل علي و طرفداران آنها، مخصوصا ابو مسلم بود. منصور به خوبي دريافت كه از راه جنگ بر اتباع و ياران فراوان ابو مسلم پيروز نخواهد شد لذا از راه غدر و مكر درآمد و باتدبير و تملق او را به كوفه دعوت كرد، و ابو مسلم فريب گفتههاي او را خورد و به كوفه آمد و در سال 137 به دستور منصور كشته شد.
شخصيت ابو مسلم
ابو مسلم يكي از افراد برجسته و فرماندهان عاليمقام زمان خود بود. او توانست در زير لواي خويش، كليه طبقات ناراضي شرق نزديك را متحد سازد و آنها را بر ضد اشغالگران عرب متحد كند. با اينكه اين مرد مبارز با كليه جنبشهاي مخالف حكومت عباسيان مبارزه ميكرد، عباسيان از قدرت و نفوذ نامحدود او در بين مردم سخت به هراس افتادند و شايد به وسيله جاسوسان مخفي خود از انديشههاي استقلالطلبانه او باخبر بودند. در كتاب وفيات الاعيان، او چنين توصيف شده است:
«ابو مسلم مردي بود كوتاهقد، گندمگون، شيرينسخن، گشادهروي با چشمان فراخ. به زبان فارسي و تازي فصيح آشنا بود، شعر بسيار ميدانست، در كارها دانا بود، جز به وقت نميخنديد و روي ترش نميكرد، و از حالت خويش نميگرديد. اگر وي را پيشرفت بزرگ روي ميداد، شاد نميگشت و چون دشواري پيش ميآمد، غمگين نميشد. چون خشمگين ميگشت دگرگونه نميشد، و بيش از سالي يكبار با زنان نزديك نميشد و در غيرت و مردي از سختترين مردم بود.»
نولدكه در وصف ابو مسلم ميگويد: «او مهارت در ايجاد انقلاب و بيپروايي در انتخاب وسايل را با قوت در روشنبيني يك سردار، يك سياستمدار، و حتي يك پادشاه، در وجود خود هماهنگ ساخته بود.» «18»
______________________________
(18). ايرانشهر، ج 1.
ص: 131
پس از مرگ ابو مسلم، نفوذ معنوي او همچنان در اذهان و افكار مردم باقي بود.
بعضي او را امام به حق و برخي وي را از اخلاف زردشت خواندند. عدهاي ميگفتند ابو مسلم نمرده و دير يا زود رجعت ميكند و سراسر جهان را به نور عدلوداد خواهد آراست. خرميان و ساير فرقههايي كه پس از مرگ ابو مسلم به وجود آمدند جملگي از ابو مسلم به احترام نام ميبرند و پيروزي و موفقيت عباسيان را مرهون كفايت ابو مسلم ميدانند.
براون مينويسد:
به نيروي شمشير ايرانيان بود كه خاندان عباسي از ميدان كارزار مظفر و منصور بيرون آمد، و بيسبب نيست كه ابو ريحان بيروني عباسيان را خراساني مينامد و آن سلسله را سلسله خلفاي شرقي ميخواند. به حقيقت، ميتوان گفت انتقام قادسيه و نهاوند در كنار رود زاب گرفته شد. سقوط بني اميه پايان عصري است كه عصر خالص عرب ميتوان دانست.
اشتباهات سياسي ابو مسلم
ابو مسلم با همه دلاوريها و شجاعتهايي كه از خود نشان ميداد، در شدت عمل و كشتار كمنظير بود. وي مخالفتهايي را كه با خلافت بني عباس ميشد، حتي اگر از طرف شيعه علي بن ابيطالب بود، بهسختي درهم ميشكست. نمونه آن، مقابله اوست با شريك بن شيخ المهدي كه در بخارا مردي مبارز بود، و مذهب شيعه داشتي و مردمان را دعوت كردي به خلافت فرزندان امير المؤمنين علي، رضي اللّه عنه، و گفتي ما از رنج مروانيان اكنون خلاصي يافتيم، ما را رنج آل عباس نميبايد. فرزندان پيغمبر بايد كه خليفه پيغمبر بود. خلقي عظيم بر وي گرد آمدند و امير بخارا ... و امير خوارزم ... با وي بيعت كردند ... «19» چون ابو مسلم از جريان اين نهضت باخبر شد، با سختي و شدتي تمام به مبارزه آنان برخاست و سرانجام آن جمع را از پاي درآورد، در حالي كه اين عمل ابو مسلم، به مصلحت ايرانيان نبود بلكه فقط به مصلحت عباسيان بود.
شرح مبارزات اين مرد به قلم نرشخي در تاريخ بخارا آمده است.
ديگر از اشتباهات ابو مسلم عدم توجه او به احوال بردگان بود. او با تمام هوشمندي تحت تأثير انديشههاي ارتجاعي عصر خود، بين بردگان و روستاييان و ديگر طبقات مردم فرق ميگذاشت و حاضر نبود چون مختار ثقفي از اين نيروي بزرگ چنانكه بايد استفاده كند.
پس از آنكه ابو مسلم در ماهوان، مركز فرمانروايي خود، استقرار يافت و ديوانهايي براي حسن جريان امور تشكيل داد و براي خروجكنندگان و دشمنان بني اميه مواجب معين كرد، نمايندگان بردگان نيز به ماهوان آمده اظهار داشتند كه تمام بردگان به امير ابو مسلم حسن توجه دارند و براي هرگونه ياري آمادهاند.
ابو مسلم نخست آنان را پذيرفت و خواست از نيروي ايشان استفاده كند ولي همينكه بردگان بسيار آغاز آمدن كردند، دهقانان محل شكايت پيش ابو مسلم بردند
______________________________
(19). دكتر غلامحسين يوسفي، ابو مسلم سردار خراساني، ص 43.
ص: 132
كه ما از بردگان خويش محروم ميشويم. سران شركتكنندگان در نهضت بيم آن داشتند كه بردگان آزادي خويش طلب كنند.
ابو مسلم به بردگان امر كرد نزد صاحبان خود بازگردند و وقتي آنان از امتثال امر وي سرباز زدند، ايشان را در اردوگاه جداگانه متمركز ساخت، و از طرف خود رئيسي بر آنها گماشت، ولي وارد كارزارشان نكرد. اين پيشامد نشان ميدهد كه حتي مردم پيشرو آن دوران نيز جدا معتقد بودند كه بردگي يك پديده عادي و قانوني است. «20»
ديگر از لغزشها و نقاط ضعف ابو مسلم، اطاعت محض از اوامر سران نهضت عباسي بود. ابو مسلم چون ديد كه نصر بن سيار راه فرار پيش گرفته سران لشكر نصر را به زندان افكند و درباره ايشان با ابو منصور مشورت كرد. او گفت: «تازيانهات شمشير باشد و زندانت گور. ابو مسلم نيز به گفتار او عمل كرد و آن گروه را كه 24 تن بودند بكشت. اين نموداري است از طرز فكر عمال عباسي نسبت به مخالفين خود و رفتار خشونتآميزي كه نسبت به دشمنان خود لازم ميدانستهاند. بيجهت نيست كه معروف شده است كه در زمان دولت ابو مسلم تعداد آنچه در حبس كشته شدند ششصد هزار بوده است.» «21»
سوابق و اسناد تاريخي نشان ميدهد كه سفاح و برادر او منصور همينكه از قدرت و نفوذ معنوي ابو مسلم در خطه خراسان آگهي يافتند، سخت نگران شدند. مخصوصا منصور كه مردي محيل، زيرك و مآلانديش بود، همواره سفاح را به دشمني ابو مسلم و هلاك او تحريص ميكرد. هنگامي كه منصور در خراسان براي قتل ابو سلمه خلال كه به دوستي علويان متهم بود، زمينهسازي ميكرد، ابو مسلم به قصد قدرتنمايي سليمان بن كثير را به گناهي ناچيز بكشت و سوابق و خدمات او را به چيزي نگرفت. منصور از اين گستاخي ابو مسلم درسها آموخت و به قول نويسنده مجمل التواريخ «... سوي سفاح بازگشت و كينه ابو مسلم اندر دل گرفت و گفت اين مرد، بدين دستگاه و فرمان، اگر چنانكه خواهد، اين كار از ما بگرداند و ديگري را دهد. و اين باب سفاح را بگفت و آغالش هميكرد كه تا بو مسلم را نخواني و نكشي، كار تو استقامت نگيرد و سفاح دفع هميكرد ...» «22» سفاح، با آنكه از قدرت ابو مسلم بيمناك بود، دست خويش را به خون اين رادمرد نيالود، ولي منصور چون به قدرت رسيد، با مدعي تازهاي به نام عبد اللّه بن علي، عم خود، روبرو شد و تصميم گرفت قبل از آنكه كار ابو مسلم را بسازد از تيغ او در دفع مدعي جديد مدد جويد. ظاهرا ابو مسلم نيز از نقشههاي شيطاني منصور باخبر بود و سعي ميكرد كه خود را از اين ماجرا و اختلاف به كنار بكشد و دو حريف را به جان هم بيندازد، ولي منصور نقشه خود را عملي كرد و ابو مسلم را به جنگ مدعي خود عبد اللّه فرستاد و او را شكست داد. در پايان كار، منصور به جاي سپاسگزاري از ابو مسلم حساب غنيمتهاي جنگي را مطالبه كرد. ابو مسلم از اين كوتهبيني برآشفت و به
______________________________
(20). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 149 به بعد.
(21). ابو مسلم سردار خراساني، پيشين، ص 84.
(22). مجمل التواريخ و القصص، ص 323، به نقل از: دو قرن سكوت، پيشين، ص 31.
ص: 133
منصور ناسزا گفت. اين خبر به منصور رسيد و بيش از پيش كينه سردار خراسان را در دل گرفت.
با وجود اين سوابق و با اينكه ابو مسلم به كينهتوزي منصور نسبت به خود وقوف كامل داشت، به اندرز ياران صديق خود گوش نداد و در دومين ملاقاتي كه بين او و خليفه دست داد، يكه و تنها به ملاقات منصور رفت.
عمال خليفه ابو مسلم را خلع سلاح كردند، آنگاه نزد خليفه فرستادند. چون خليفه ابو مسلم را تنها و بيسلاح ديد، زبان به نكوهش او گشود و با كوتهبيني خاصي كه داشت به او گفت: «چرا در راه مكه بر او پيشي گرفته و پس از اطلاع از درگذشت سفاح به وي نپيوسته و يا در راه درنگ نكرده است تا منصور به او برسد ... چرا برخلاف فرمان به طرف خراسان حركت كرده؟ بعلاوه خليفه ابو مسلم را نكوهش كرد كه در نامهها نام خود را بر نام وي مقدم داشته ...» «23» خليفه به پاسخهاي او وقعي ننهاد و به غلامان خود فرمان داد تا با شمشير به او حملهور شوند و كارش را بسازند.
اين بود پايان سرگذشت مردي كه دولت عباسي را بنيان نهاد، و بر اثر قيام او ايرانيان از خواري به بزرگي رسيدند. اگرچه سرداري بزرگ و هوشمند و لايق بود، خليفه او را به حيله و فريب به دام آورد و به خيانت بكشت. اشتباهي بزرگ كه ابو مسلم كرد همينجا بود. البته جز اين نيز كارهايي از او سر زد، كه آنها را با زيركي و دورانديشيش سازگار ندانستهاند. تقاضاي سفر حج و بيرون رفتن از خراسان، همسفر شدن با منصور در راه حج و آزردن او، دفاع از منصور در برابر عبد الله بن علي و جنگ با عبد اللّه، و قبول دعوت منصور و بازگشت به نزد وي را از خطاهاي ابو مسلم شمردهاند. «24»
آنچه مسلم است ابو مسلم از قدرت و نفوذ نامحدودي برخوردار بود. يكي از ياران خليفه جعفر بن حنظله چون جسد ابو مسلم را ديد، به منصور گفت: «آغاز خلافت خود را از امروز بشمار.»
پس از قتل ابو مسلم، خاطره او در اذهان و افكار عمومي باقي ماند. وي چون يك قهرمان بزرگ و سرمدي الهامبخش جنبشهاي ملي ايران گرديد. كليه كساني كه پس از وي پرچم استقلال و آزادي ايران را در كف گرفتند، خونخواهي ابو مسلم و پيروي از راه و رسم او را شعار خود قرار ميدادند.
او با برانداختن حكومت جبار بني اميه، رؤياي برتري نژاد عرب را از پيش چشمان خواب آلوده تازيان محو كرد، و براي جلوه ذوق و نبوغ ايراني، در سازمان سياسي و اجتماعي اسلام راههاي تازه گشود.
آيا شكست نهاوند را ايرانيان در واقعه زاب جبران كردند؟ سؤال جالبي است. با شكست مروان حمار در زاب، بنياد دولت ستمكار بني اميه برافتاد و
______________________________
(23). ابو مسلم سردار خراساني، پيشين، ص 146 (به اختصار).
(24). همان، ص 149، و دكتر ذبيح الله صفا، مقاله مهنامه آرتش، سال 7، ص 28.
ص: 134
ديري برنيامد كه در نزديك خرابههاي تيسفون، بغداد بنا شد و خلافت تازهاي به دست ايرانيان به روي كار آمد؛ خلافتي كه در آن، همهچيز يادآور دوران با شكوه و طربانگيز ساساني بود.
خلفاي بغداد؛ به قول دارمستتر، ساسانياني بودند كه خون تازي داشتند، با اينهمه اين ساسانيان تازينژاد، در حالي كه خود را مقهور نيروي معنوي ايران و مديون پايمرديهاي ايرانيان ميدانستند، از اين نيروي شگرف معنوي ناراضي بودند.
از اينرو براي رهايي خويش از اين جاذبه عظيم هرزمان كه مجالي يافتند عبث كوششي كردند.
نيرنگ ناروايي كه ابو جعفر منصور بدان وسيله ابو مسلم صاحب دعوت را به قتل آورد، نموداري از اين كوششهاي ابلهانه بود. كشته شدن ابو سلمه خلال وزير آل محمد و برافتادن خاندان برمكيان نيز نمونهاي از اين نقشه خدعهآميز به شمار ميرود. «25»
سياست ايرانيان در عهد عباسيان
جرجي زيدان مينويسد: پس از آنكه عباسيان به ياري ايرانيان به روي كار آمدند وزراي ايراني برگزيدند.
ايرانيان به فكر بلندپروازي افتادند تا مگر دوران كسري را برگردانند.
آنان به خوبي ميدانستند تا مسلمان نشوند و در دستگاه اسلام نيايند كاري از پيش نميبرند و تا زير پرچم خلافت اسلامي گرد نيايند، پيروز نميشوند و چهبسا كه همين آرزو آنان را در روزگار امويان به ياري علويان وادار ميكرد. اما همينكه عباسيان، علويان را راندند و منصور عباسي كار آنها را يكسره ساخت و با آل حسن جنگيده آنها را كشت و ابو مسلم و ساير شيعيان را از پا درآورد، ايرانيان از بيم خشم منصور، فرمانبردار وي شدند ولي در پنهاني شيعه ماندند و انتظار فرصت داشتند كه كي سلطنت را به خودشان برگردانند يا دستكم يك حكومت شيعي درست كنند.
خلفاي عباسي اين را ميدانستند و از ايرانيان بيم داشتند و از ناچاري، بزرگان ايران را به كارهاي بزرگ ميگماشتند و با هردو چشم مراقب آنان بودند و همينكه تمايل شيعيگري از آنان ميديدند، آنها را ميكشتند يا معزول ميساختند. وزيران ايران تشيع خود را كتمان ميكردند و خلفا جاسوسهايي در خارج و داخل براي رسيدگي به وضع آنها تعيين ميكردند. «26»
ناگفته نماند كه بني عباس، پس از پيروزي، به قتل مروان اكتفا نكردند بلكه بازماندگان خاندان اموي را هرجا يافتند، كشتند ... عده زيادي از آنان را به خدعه به ميهماني دعوت كردند و يك جا به قتل رسانيدند. عبد اللّه بن علي، عموي خليفه «بفرمود تا جمله ...
______________________________
(25). دو قرن سكوت، پيشين، ص 33.
(26). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 183.
ص: 135
بني اميه را جمع كردند از مشايخ و كودك و جوان، به جايي كه آن را نهر آبي فطرس خوانند به شام اندر ... و عم سفاح گروهي ديگر را بكشت، به فرمان او به زارتر كشتني، چنانكه دست و پهلو و ساقهاي ايشان بفرمود تا به عمود بشكستند و بر سر يكديگر فكندند و پس بر بالاي ايشان نطع فرمود برافكندند و بر آن جاي نشست با حاضران، و خوان بياوردند و آنجا بر نان هميخوردند و ايشان در زير جان هميكندند با ناله و خروش تا بمردند و مقدار هشتاد تن بودند كمابيش.»
علاوه بر اين، قبر خلفاي اموي از قبيل معاويه و پسرش يزيد و ديگران را شكافتند و كالبد هشام بن عبد الملك را، كه نسبتا مصون مانده بود، از گور بيرون آوردند و پس از آنكه تازيانهاش زدند و به دار كشيدند، سوزاندند و خاكسترش را بر باد دادند. جسد بعضي ديگر را در راه افكندند و سگها آنها را خوردند و جز مدفن عمر بن عبد العزيز قبر كسي دست نخورده نماند ... در اين ميان، يكي از اين خاندان به نام عبد الرحمن بن معاوية بن هشام بن عبد الملك توانست به طرز عجيبي خود را از دست عباسيان نجات دهد. وي به آندلس (اسپانيا) رفت و در آنجا دولت اموي آندلس را تأسيس كرد كه سرگذشتي جداگانه دارد. «27»
خلفاي بني عباس
با روي كار آمدن عباسيان، چنانكه خواهيم ديد، مقدمات مداخله ايرانيان در امور مختلف فراهم گرديد و فرهنگ و تمدن قديم ايرانيان در ممالك اسلامي رواج يافت، ولي اين نهضت، چنانكه گفتيم، آمال اكثريت مردم يعني طبقات زحمتكش را تأمين نكرد. به همين مناسبت، پس از مرگ ابو مسلم، قيامهاي تودهاي چندي نظير قيام سنباد، جنبش مقنع و بابك و غيره به ظهور رسيد، و هدف همه اين قيامها بهبود حال كشاورزان و تجديد راه و رسم مزدكيان بود.
در دوره عباسيان، اشراف و بزرگان ايران و ماوراء النهر در امور و شؤون مختلف نفوذ كردند و مشاغل مهمي در دستگاه خلافت به دست آوردند.
قبل از آنكه از جنبشهاي ملي ايران سخن گوييم، به طور اجمال، سرگذشت خلافت عباسيان را از نظر ميگذرانيم:
هارون الرشيد
پس از منصور، بزرگترين خلفاي عباسي، هارون الرشيد است. اين مرد در عين حال كه خود را متدين معرفي ميكرد، از عيش و عشرت و زندگي با سازندگان و نوازندگان و كنيزكان خوبروي غفلت نداشت.
تجمل و جلال دربار او كمنظير بود و قسمتهايي از آن را در كتاب هزار و يكشب وارد كردهاند.
خاندان برامكه
روي كار آمدن هارون و استقرار و دوام حكومت او مرهون مساعي يحيي، يكي از افراد خاندان برمكي، است.
برامكه اولاد شخصي هستند كه رياست بتكده بودايي بلخ يعني نوبهار را داشت، و برمك ظاهرا لقب كساني است كه به اين مقام نايل آمدهاند. در ايام دعوت ابو مسلم، خالد يكي از افراد برجسته اين خاندان، مذهب ديرين خود را ترك گفت و به آيين اسلام گرويد و
______________________________
(27). ابو مسلم سردار خراساني، پيشين، ص 117 به بعد (به اختصار).
ص: 136
منشي و كاتب ابو مسلم گرديد و سپس با همين سمت به خدمت در دربار منصور مشغول شد.
پسرش يحيي باصفا و صميميت بسيار، مقدمات خلافت هارون الرشيد را فراهم كرد. به همين مناسبت، هارون وي را به وزارت برگزيد و او نيز به فرزندان خود يعني فضل، جعفر، محمد، و موسي مشاغل مهم واگذار كرد. جعفر محرم و نديم هارون بود و در دربار او آمدورفت داشت و خليفه براي آنكه جعفر محرم باشد، خواهر خود عباسه را به نكاح او درآورد.
روي كار آمدن خاندان برمكي، به احياء سنن و آداب ايرانيان در دستگاه خلافت كمك فراوان كرد. «ابو ريحان بيروني ميگويد: از زمان هارون الرشيد مالكين اراضي بار ديگر جمع شدند و از يحيي بن خالد بن برمك خواستند جشن نوروز را تقريبا دو ماه به تأخير اندازد. يحيي خواست چنين كند لكن دشمنان او در اين خصوص زمزمهها كردند و گفتند يحيي طرفدار آيين زردشتي است. رسم قديم اين بود كه ايام كبيسه را حساب ميكردند. چون اين رسم موقوف شد سال جلو ميافتاد، به نحوي كه قبل از رسيدن محصول، جشن نوروز را ميگرفتند. اين امر براي زارعين ضرر داشت زيرا ماليات خود را در آن موقع ميبايست بپردازند.» «28»
احياي جشنها و رسوم ايرانيان
به عقيده فن كرمر، از عهد عباسيان نه تنها تشكيلات ديني و دولتي در قالب ايراني ريخته شد، بلكه حتي شكل لباس، انواع غذا و سبك موسيقي و امثال آن نيز تحت تأثير نفوذ ايراني بود ...
در بغداد رونق سبك و روش ايران رو به افزايش بود. جشنهاي باستاني نوروز و مهرگان را به رسميت شناختند، لباس ايراني لباس رسمي دربار بود. به فرمان خليفه دوم عباسي كلاههاي بلند و سياه مخروطي شكل ايراني را بر سر ميگذاشتند. در دربار آداب و رسوم پادشاهان ساساني را تقليد ميكردند و جامههايي با نقوش و خطوط زرين ميپوشيدند و اعطاي اجازه به پوشيدن اين نوع لباس از حقوق مختصه خليفه بود. از مسكوكات المتوكل سكهاي كه به دست آمده است نشان ميدهد كه اين خليفه درست به لباس ايراني ملبس بوده است.
خلفاي بني عباس تنها ظواهر تمدن ايرانيان را قبول نكردند بلكه آنها نيز مانند بني اميه از راه غارت بيت المال و تحميل مالياتهاي مختلف به ملل تابع، درباري بس باشكوه (مانند سلاطين ساساني) براي خود ترتيب دادند. كار تجمل در دربار بني عباس به جايي رسيد كه در تالار بار عام خليفه درختي قرار دادند كه دوازده شاخه از طلا و نقره داشت و بر شاخههاي آن پرندگاني از جواهر مرصع نشانده بودند. اين سلاطين مستبد و ستمكار با اين جلال و عظمت بيشرمانه، خود را جانشين خلفاي راشدين ميخواندند بدون اينكه راه و رسم و روش آنها را به كار بندند.
روي كار آمدن خاندان برمكي و نفوذ آنها در دستگاه خلافت سبب گرديد كه ايرانيان و ساير فرق شعوبيه و زنادقه مانوي و شيعيان علوي، كه جملگي دشمن تسلط بلا دليل اعراب بودند، در دستگاه برامكه و غيرمستقيم در دستگاه حكومت نفوذ يابند و به ياري برمكيان، كليه كارها را از دست خليفه خارج كنند؛ به طوري كه عملا رفتوآمد و مراجعات
______________________________
(28). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 273 (به اختصار).
ص: 137
مردم به دستگاه برامكه، بيش از قصر خليفه بود. علاوه بر اين ثروت فراوان برمكيان حرص و آز هارون را برانگيخته بود.
اين عوامل، هارون مستبد و خودخواه را نگران ساخت و عاقبت به اين بهانه كه جعفر از عباسه داراي اولاد شده، در حالي كه من به آنها حق مقاربت و نزديكي نداده بودم، در سال 181 هجري، به شرحي كه خواهيم گفت، صحنه اسفناكي برپا كرد و جعفر و عباسه و دو طفل معصوم آنها را كشت و سر جعفر را در بغداد به دار آويخت. سپس برادران و پدر پير او را به زندان انداخت و تمام دارايي آنها و دوستان و عمال برامكه را ضبط كرد. بدن جعفر را كه تا سال 189 به دار آويخته بود، به دستور خليفه در اين سال سوزاندند و يحيي در سال 190 و فضل در سال 193 در زندان جان دادند. هارون با اين اقدام به حيات خانوادهاي كه در ولخرجي، شهرتطلبي و علمدوستي كمنظير بودند پايان داد.
عصر هارون در عين شكفتگي ظاهري، دوران تجزيه و افول خلافت عباسي است.
او و اكثر افراد خاندان برمكي در تجاوز به حقوق عمومي، و اخذ مالياتهاي سنگين از ملل تابع و ستمگري نسبت به توده مردم همفكر و همداستان بودند.
ابن خلدون در مقدمه، ضمن بحث در پيرامون داستان جعفر و عباسه، علل سقوط برمكيان و سيرت رشيد، بيهوده سعي ميكند عباسه خواهر هارون را زني پرهيزكار و شخص هارون را مردي منزه و متقي معرفي كند. به گمان او «تمام اين قوم از اسرافكاري و هوسبازي و تجملپرستي در پوشاك و تزيينات ديگر وسايل زندگي اجتناب ميورزيدند، زيرا آنان بر همان سرشت خشونتآميز باديهنشيني و سادگي در دين، همچنان استوار بودند و هنوز اين خصال از آنها زايل نشده بود ...» «29» ابن خلدون ظاهرا فراموش كرده بود كه اسلام از دوره عثمان به تدريج «سرشت خشونتآميز باديهنشيني و سادگي را از كف داد.» عثمان در روزي كه كشته شد يكصد هزار دينار طلا و يك ميليون درهم وجه نقد داشت و املاك او صد هزار دينار ارزش داشت. بهاي متروكات زبير بن عوام را پنجاه هزار دينار تخمين زدند، بهاي محصول غله طلحه از املاكي كه در بين النهرين داشت، روزي هزار دينار بود. در سر طويله عبد الرحمن بن عوف هزار اسب بسته بودند. انحرافات اخلاقي و ولخرجي معاويه نيازي به تعريف و توصيف ندارد. وقتي كه ياران و همرزمان پيغمبر (ص) در حدود سي سال پس از مرگ او. از اصول ساده اسلام منحرف شوند، معلوم نيست چرا ابن خلدون صفحهاي چند از كتاب پرارج خود را صرف تبرئه هارون ميكند، و از اين معني غفلت ميورزد كه انحرافات اخلاقي هارون الرشيد لازمه قدرت و خلافت است. هركس به جاي هارون بود و تن به كار نميداد، ميخورد و ميخوابيد و از مسؤوليت مبري بود به چنان سرنوشتي مبتلا ميشد.
هارون در سال 192 محمد امين را به جانشيني خود در بغداد گذاشت و خود براي سركوبي خوارج و تنبيه حكمران خراسان، به آن صوب حركت كرد ولي در راه در اثر بيماري درگذشت و در طوس به خاك سپرده شد.
______________________________
(29). مقدمه ابن خلدون، پيشين (سيرت رشيد)، ص 30.
ص: 138
در اين موقع مردم بغداد، محمد امين را به خلافت برداشتند، ولي ايرانيان كه از ظلم عمال هارون در آن حدود ناراضي بودند، فرزند ديگر او عبد اللّه مأمون را كه از مادري ايراني متولد شده بود، به خلافت برگزيدند و او به ياري ايرانيان، و با استفاده از نبوغ و درايت وزير كارداني چون فضل بن سهل، آماده جنگ با برادر خود گرديد. امين دو بار براي دفع برادر، به شرق لشكر كشيد ولي در هر دو دفعه، شكست خورد و در سال 198 ميلادي امين به دست قواي مأمون افتاد، و در همين سال مأمون در مرو به خلافت برگزيده شد.
مأمون در آغاز كار به فضل بن سهل و ساير مدافعين ايراني خود قول داده بود، پس از آنكه به خلافت رسيد، براي از بين بردن اختلافي كه بين عباسيان و علويان وجود دارد، يكي از علويان را به ولايتعهدي برگزيند، ولي چون خواست كه نيت خود را عملي كند، مردم بغداد كه جملگي سني بودند سر به مخالفت برداشتند. مأمون چون موقعيت خود را در خطر ديد، از نظر خود عدول كرد، نخست فضل بن سهل را كه مبلغ اين فكر بود در حمام خفه كرد، سپس حضرت امام رضا را كه به وليعهدي در نظر گرفته بود، به قولي مسموم ساخته و نامهاي به مردم بغداد نوشت و تعهد كرد كه بر سيره اجداد خود برود.
پس از رفع اين مشكل، مأمون براي اينكه دامن خود را از لكه اين ننگ پاك كند، برادر فضل يعني حسن را به وزارت برگزيد و تا حيات داشت اين مقام را جز به ياران و تربيت- شدگان مكتب سهل به كسي واگذار نكرد.
دربار مأمون، چنانكه خواهيم گفت، به علت آزادمنشي خليفه، مركز اجتماع دانشمندان و فلاسفه و ميدان بحث و نظر ايشان بود. در دوره اين خليفه، همچنان تجزيه ممالك بني عباس ادامه يافت. در سال 206 هجري، يمن و خراسان از قلمرو خليفه خارج شد.
پس از فوت مأمون، برادرش المعتصم باللّه به خلافت نشست. اين مرد كه از اعراب و ايرانيان بيم داشت، براي حفظ و حراست خود به عنصر ترك توسل جست و اين جماعت همان غلامان و اسرايي بودند كه از عهد هارون و مأمون به عنوان اسير يا پيشكشي به دار الخلافه فرستاده بودند. پس از چندي، قدرت تركها بالا گرفت تا جايي كه خليفه از بيم آنان بغداد را ترك گفت و در سامرا رحل اقامت افكند. در دوره معتصم، افشين سردار بزرگ ايراني، در اثر معارضه با برادر خود به بغداد آمد، و با قبول اسلام به كمك خليفه به منطقه اشروسنه از بلاد فرغانه دست يافت و پس از طرد برادر به امارت آن ناحيه رسيد، و بعدها در دستگاه، قدرت و نفوذ فراوان يافت، و هموست كه از طرف خليفه مأمور سركوبي بابك خرمدين ميشود و برخلاف ساير سرداران، موفق به شكست دادن او ميشود. در دوره معتصم مازيار بن قارن كه از اسپهبدان ايراني طبرستان بود و به آيين زردشت و آداب ايراني علاقه خاصي داشت، بر خليفه بغداد شوريد. معتصم عبد اللّه بن طاهر را به جنگ او فرستاد. مازيار شكست خورد و روانه بغداد گرديد، در آنجا او را به ضرب تازيانه كشتند و جسدش را در مقابل جسد بابك به دار آويختند.
سپس معتصم، به شرحي كه خواهيم ديد، افشين را متهم ميكند كه با مازيار در احياي دين مزدكي و خرمي همدست بوده و به همين مناسبت، دستور محاكمه او را ميدهد.
ص: 139
سياست آخرين خلفاي بني عباس
خلفاي بني عباس از آغاز امر تا جلوس المتوكل علي اللّه، همه مقتدر و صاحبنفوذ بودند ليكن از دوره متوكل به بعد، دوران ضعف خلفا آغاز گرديد، و بتدريج، امرا و فرمانروايان ايراني و ترك و عرب از ضعف دستگاه خلافت استفاده كردند و سلسلههاي مستقل و نيمه مستقلي تشكيل دادند و در مركز خلافت نيز كمكم كارها از دست خليفه خارج شد و به دست امراي ترك افتاد، و آنها نيز خليفه را برحسب ميل و اراده خود اداره ميكردند و هروقت اراده ميكردند به حيات او خاتمه ميدادند. به قول شادروان اقبال آشتياني: «چون خلفا از ايام المعتصم به بعد از خود اراده و حركتي نداشتند، از شر خواص و خدمه و لشكريان به خدا پناه ميبردند و در عقب القاب خود كلمه «اللّه» را آورده و با اختيار عناويني نظير المتوكل علي اللّه و المقتدر باللّه و المطيع للّه، منتظر روز عزل يا قتل يا حبس خود نشسته خلافتي ننگين ميكردند، در صورتي كه تا جلوس المتوكل، يعني در قرن اول از خلافت عباسي، رشته كارها به دست خلفاي بزرگي مثل منصور و مهدي و رشيد و مأمون و معتصم بود و ايشان با اراده قوي و عقل و سياست موانع را از پيش برميداشتند و شوكت و اعتبار خلافت را روزبروز در انظار زيادتر ميكردند.
از زمان متوكل تا عهد المقتفي يعني از 233 تا 520، غالب خلفاي عباسي يا به دست مخالفين كشته شدند يا از مقام خلافت معزول و به حبس و بند گرفتار گرديدند، و بغداد چندين بار به دست سلاطين آل بويه و سلاجقه درآمد و خليفه دستنشانده كساني شد كه قاعدتا بايد بر ايشان حكمفرما و آمر باشد. در اين دوره فقط خلفا به اين دلخوش بودند كه گاهي ملوك مقتدر اطراف به مصلحت وقت، هديهاي به بغداد بفرستند و از ايشان فرمان حكومت ممالك يا لقب بگيرند و اسم خليفه را در خطبه و سكه بياورند، و اين كار بيثمر چنان بعضي از خلفا را قانع و راضي ميكرد كه از شادي در پوست نميگنجيدند ... ولي عقلا بر اين شادي كودكانه ميخنديدند و شعرا، كه تواناييشان در كتمان اسرار قلبي خود از مردم ديگر كمتر است، به زخم زبان، ايشان را ميآزردند و مردم بلاد دور و نزديك را از حال زار خليفه بغداد خبر ميكردند ... چنانكه ابو بكر محمد بن العباس خوارزمي كه در اواسط قرن چهارم هجري ميزيسته وضع خلفاي عباسي را كه به جاي زر و سيم به مردم لقب و كنيه مي- بخشيدند به باد مسخره گرفته است.» با اين آشفتگي دروني «... دستگاه خلافت بسيار مجلل و باشكوه بود و ساختمانهاي مجلل تودرتو داشت و عده كثيري از لشكريان هميشه پاسبان آن بودند. مردم را اجازه ورود به آن نبود ... گرداگرد خليفه را هميشه پردهداران و حاجبان گرفته بودند و رئيس آنها را كه حكم وزير دربار را داشت، «حاجب الحجاب» يا حاجب خاص ميگفتند.»
خلفا با آنكه خود را جانشين پيامبر ميدانستند از هيچگونه لهو و لعب و حتي فسق و فجور و حرامخواري و كارهاي ناروا خودداري نداشتند و از بادهخواري و مستي و نشست و برخاست با زنان هرجايي و كنيزكان و سازندگان و نوازندگان و مسخرهها رويگردان نبودند و هميشه زنان بسيار در حرمسراي خود داشتند و خواجهسرايان در كارهاي كشوري و لشكري دخالتهاي ناروا ميكردند ... علامت خلافت سه چيز بود: نخست ردايي كه به آن
ص: 140
«برده» ميگفتند ... دوم مهري كه هرخليفه در جلوس خود به نام خويش ميساخت ... سوم عصايي. حكمرانان نواحي و پادشاهان دستنشانده به فرمان خليفه عزل و نصب ميشدند.
در آغاز يا هنگامي كه خليفه ديگري بر تخت مينشست، براي او بيرقي مخصوص به نام «لوا» و فرماني به نام «عهد» ميفرستادند. حكمرانان مكلف بودند در سكههاي خود نام خليفه را بر نام خويشتن مقدم بدارند و در روزهاي جمعه و مراسم رسمي، در مسجد جامع شهر به نام او خطبه بخوانند.
به كسي كه مأمور اين كار بود و از كارگزاران مهم ديوان به شمار ميرفت «خطيب» ميگفتند و ميبايست وي با جامه سياه بر منبر بالا رود و شمشير خود را از نيام بكشد و روي زانو بگذارد و به بانگ بلند و غرا خطبه را به نام خليفه زمان بخواند. «30»
استاد ذبيح اللّه صفا راجع به اين دوران تاريخي چنين مينويسد:
قرن چهارم عهد ضعف دستگاه حكومت عباسي و غلبه غلامان ترك و ايرانيان بر آن است. مقدمات غلبه غلامان ترك بر دستگاه حكومت عباسي، از عهد خلافت المعتصم آغاز شد و بعد از او در عهد خلفايي كه از اواسط قرن سوم به بعد ميزيستند، روزبهروز تزايد يافت. از عهد المتوكل آثار تسلط ترك آشكارتر گرديد و با توجه اين خليفه به اهل حديث و سختگيري نسبت به اهل اعتزال، و جلوگيري مردم از بحثها و مناقشات عقلي به بهانه احياي سنت، و آزار علويان و برافروختن نايره تعصب، محيط بغداد رونقي را كه در دوره تسلط عنصر ايراني داشت، از دست داد. علاوه بر اين، از عهد همين خليفه، دخالتهاي بيوجه غلامان امارت يافته ترك در امور حكومت شدت عجيب يافت، چنانكه عزل و نصب خلفا در دست آنان افتاد و حبس و مصادره رجال و صاحب ثروتان به وسيله آن قوم، امري معمول و معتاد گشت.
بر اثر تسلط تركان و ضعف شديدي كه در دستگاه حكومت ايجاد گرديده بود، ايرانيان، به نحوي كه ديدهايم، از اواخر قرن سوم شروع به تهيه مقدمات استقلال خود كردند و تجزيه رسمي نواحي ايران از ممالك تابع حكومت مركزي اسلام از همين ايام آغاز شد؛ چنانكه از اواسط قرن سوم تا آغاز قرن چهارم، حكومتهاي نيرومند سادات طالبيه در مازندران و آل ليث در سيستان و قسمت بزرگي از ايران، و آل سامان در ماوراء النهر پديد آمد و همين حكومتها هستند كه در قرن چهارم با حكومتهاي ديگري كه در آن قرن ظهور كردند، بر ايران تسلط داشتند. در بغداد هم بر اثر ضعف شديد خلفا و سلب اختيارات از آنان، اداره امور به دست تركاني كه لقب امير الامراء مييافتند افتاد، چنانكه براي خلافت تنها نام و نشاني باقي ماند. و اگر چه خليفه از همه ممالك پهناور اسلامي جز بغداد و نواحي اطراف آن چيزي نداشت، آن هم مورد نزاع مدعيان امارت بود،
______________________________
(30). سعيد نفيسي، تاريخ خاندان طاهري، ص 264 به بعد (به اختصار).
ص: 141
چنانكه مثلا در عهد الراضي باللّه (329- 322) به قول ابن اثير وضع ممالك بدين منوال بود: بصره در دست ابن رائق بود، خوزستان در دست بريدي، فارس در دست عماد الدولة بن بويه، كرمان در دست ابو علي محمد بن الياس، ري و اصفهان و جبل در دست ركن الدولة بن بويه و وشمگير برادر مرداويج كه با يكديگر نزاع ميكردند، موصل و دياربكر و مصر و ربيعه در دست بني حمدان، مصر و شام در دست محمد بن طغج، مغرب و افريقا در دست عبد الرحمن بن محمد، ملقب به الناصر الاموي، خراسان و ماوراء النهر در دست نصر بن احمد ساماني، طبرستان و گرگان در دست ديالمه، بحرين و يمامه در دست ابو طاهر جنابي قرمطي.
در عهد خلافت المتقي (333- 329) و المستكفي (334- 333) وضع خلافت از اين هم بدتر بود و مبارزات مدعيان امارت، همچنان ادامه داشت و كار اين مبارزات به جايي كشيده بود كه مردم بغداد دايما در اضطراب و بينظمي و فقر و گرسنگي روزگار ميگذراندند و بسياري از ساكنان آن شهر ناگزير به ترك ديار شدند و به ساير بلاد اسلامي روي آوردند.
وضع ديني بغداد از اين هم دشوارتر بود، زيرا متعصبان قوم، خاصه پيروان احمد بن حنبل، چنان قدرت يافتند كه به خانههاي امرا ميرفتند و خمهاي شراب و آلات موسيقي را ميشكستند و مغنيان را ميزدند و به غلامان و كنيزكان اهانت ميكردند، و چون خليفه قدرتي نداشت و امرا هم مشغول جنگ با يكديگر بودند، كسي نميتوانست از اين وقايع پيشگيري كند. ادبار و محنت خليفه در اين ايام به درجهاي رسيده بود كه ناگزير براي رهايي خود، از آل بويه ياوري خواست و بر اثر اين استعانت از اين هنگام (سال 334 هجري) تا سال 447 يعني تا عهد تسلط سلاجقه، بغداد به تصرف آل بويه درآمد و بدينطريق دوره جديدي از غلبه عنصر ايراني شروع شد. اين امراء كه از معز الدوله به بعد به بغداد حكومت ميكردند به دست طغرل بيك سلجوقي از ميان رفتند (447).
آل بويه بر خلفاء عباسي تسلط بسيار داشتند؛ چنانكه حتي عزل و نصب آنان هم به دست ايشان انجام ميگرفت. فرق عمده دوره تسلط آنها با دوره امارت تركان آن بوده است كه بغداد در عهد آنان رونق ديرين را از سر گرفت و بيمارستانها و مرصدها و بناهاي بسيار ديگر در آن ساخته شد و تمدن و فرهنگ ترقي كرد و آرامش و امن، كه حكم سيمرغ و كيميا يافته بود، دوباره براي مردم حاصل شد.
رفتار آل بويه با خلفا به حدي شديد بود كه مثلا معز الدوله، مستكفي را كور كرد و المطيع را به جايش نشاند (363- 334) و او به مثابه بازيچهاي در دست معز الدوله بود و كار استخفاف او به جايي كشيد كه جز كاتبي براي حساب اقطاعات و مخارج خود نداشت. علت اساسي اين وضع آن بود كه آل بويه شيعه بودند و آل عباس را غاصب مقام خلافت ميشمردند. حتي معز الدوله در نظر گرفته بود كه خليفه را عزل كند و براي المعز لدين اللّه علوي بيعت بستاند ولي
ص: 142
يكي از خواص، او را منع كرد و گفت اكنون كه خليفه غاصبي بر مسند خلافت نشسته است هروقت ميتوان او را خلع كرد يا كشت، اما اگر خليفهاي از علويان به خلافت بنشيند، ديگر بر او تحكم نميتوان كرد و ميان اطرافيان تو كساني هستند كه اگر فرمان قتل ترا بدهد، از او اطاعت خواهند كرد، و اين امر سبب شد كه معز الدوله از انتخاب علويان به خلافت منصرف گردد، ليكن اين انصراف مانع از آن نشد كه آل بويه به داعيان فاطميه اجازه تبليغ در بلاد تابع خود دهند و خود نيز به ترويج تشيع مبادرت جويند و همه مردم، حتي اهل تسنن را مجبور كنند كه در مراسم ايام مشهوره با شيعه شركت ورزند. و اين طرفداري سخت از شيعه و مخالفت شديد با اهل سنت باعث انقلابات و اضطرابات سختي در عراق شد. در سال 351 معز الدوله امر كرد كه در مساجد بغداد، لعن معاويه و غاصبين حق فاطمه (فدك) و كساني كه علي (ع) را از خلافت محروم كرده بودند، نوشته شود و چون خليفه محكوم رأي او بود نميتوانست وي را از اين كار بازدارد.
معز الدوله در روز عاشوراي سال 352 مردم را مجبور به بستن بازار كرد و خواليگران را از طبخ بازداشت و زنان را بر آن داشت تا از خانهها بيرون آيند و موي پريشان سازند و لطمه بر سر و صورت زنند و بر قتل حسين بن علي (ع) شيون كنند. و اين اولين بار بود كه در ملاء عام در بغداد بر حسين بن علي نوحه كردند. و اين حال 60 سال دوام داشت. «31»
بعد از معز الدوله، چندي عز الدوله، كه مردي نالايق بود، حكومت كرد و سپس قدرت به دست عضد الدوله رسيد. بعد از عضد الدوله امراي بويي چندان قدرتي نداشتند. حتي در اواخر ايام حكومت آنان، غلامان ترك قدرت فراوان كسب كردند تا جايي كه يكي از آنان به نام بساسيري چنان قدرت يافت كه امير بويي و القائم مطيع امر او بودند. در نتيجه ضعف امراي بويي و اختلافي كه بين آنان و خلفا از نظر مذهبي وجود داشت، خليفه محرمانه طغرل را به بغداد دعوت كرد و با استقرار حكومت سلجوقي و احترام فراواني كه تركان سلجوقي براي خلفا قائل بودند، حكومت محتضر عباسي جاني تازه گرفت.
دوران انحطاط خلافت عباسي
چنانكه اشاره كرديم، از عهد متوكل، كه خليفهاي فاسد و قشري بود، مقدمات افول حكومت عباسيان فراهم گرديد.
به حكايت روضة الصفا متوكل فرزند خود منتصر را غالبا مورد آزار و اذيت قرار ميداد و به او ميگفت: «تو را منتظر بايد خواند نه منتصر، زيرا كه انتظار مرگ من را ميكشي.
و او را گاهي شراب فوق الطاقه دادي و فرمودي به سيليهاي پيدرپي سرافراز گردانندش.» «32»
متوكل در شراب خوردن ظرافتهاي خنك كردي، گاه فرمودي كه شيري به مجلس آوردندي تا شخصي را بينداختي، و گاه مار در آستين يكي افكندي و اگر او را بگزيدي به ترياق مداوا كردي و بسياري اوقات سبوهاي پر كژدم به فرموده او در مجلس
______________________________
(31). تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، ج 1، ص 198 تا 201.
(32). روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 479 به بعد.
ص: 143
ميآوردند و آن سبو را ميشكستند و آن جانوران در مجلس پراكنده ميشدند و هيچكس را ياراي چونوچرا نبود. «33»
عاقبت تركان به تحريك منتصر با شمشيرهاي كشيده روي به متوكل نهادند و يكي از آنان خطاب به وي گفت: «اي امير نوبت مار و شير گذشت و نوبت تيغ و شمشير رسيد.
متوكل گفت اين چه سخن است و هنوز سخن تمام نكرده بود كه مهم او به اتمام رسيد.» «34»
به نظر جرجي زيدان: همينكه اقوام و طوايف مختلف به عنوان سپاهي در بارگاه خلفا راه يافتند، اختلافات سخت شد، قدرت خلفا رو به ضعف گذاشت و هرقسمتي از امپراتوري بزرگ اسلام به دست شخص مقتدري افتاد تا آنكه قلمرو خليفه ابتدا به سواد (زمينهاي ميان دجله و فرات) و سپس به شهر بغداد محدود گشت، و گاهي خليفه در بغداد هم اقتداري نداشت. اينك صورتي از تقسيم ممالك اسلامي در زمان الراضي باللّه:
نام سرزمين/ نام فرمانرواي ناحيه/ نام سرزمين/ نام فرمانرواي ناحيه
بصره/ ابن رائق/ موصل، ديار بكر و مصر/ آل حمدان
خوزستان/ سلسله بريدي/ مصر و شام/ اخشيد
كرمان/ ابو علي محمد بن الياس/ خراسان و آن طرف جيحون/ سامانيان
فارس/ عماد الدوله ديلمي/ گرگان و مازندران/ ديلميها
ري، اصفهان،/ ركن الدوله ديلمي/ بحرين و يمامه/ قرامطه
عراق عجم
اين بود وضع ممالك اسلامي در ربع اول قرن چهارم هجري. با اين وضع آشفته، هيچ- يك از ملل زنده آن عصر، يعني نه ايرانيها، نه تركها، نه مصريها و نه ديگران، حاضر نبودند به خلافت و حكومت ظاهري عباسيان (قريش) پايان بخشند.
قدرت تركان
در دوره معتصم، دولت عباسي دوره جواني و نيرومندي خود را طي كرده بود، خلفا به عيشونوش مشغول بودند و از كار مملكت غافل ماندند و در نتيجه تركان در شؤون مختلف مملكت نفوذ كردند. معتصم به خيال خود، ميخواست از اين تركان زيبا و خوشصورت سپاهياني فراهم آورد كه موجب قوام خلافت گردد، ولي آنان چنان نيرو يافتند كه خود به خيال سلطنت افتادند و به قول جرجي زيدان:
المنتصر پسر معتصم، تركان را يا تركان او را به قتل معتصم واداشتند و منتصر را به جاي او نشاندند. منتصر بيش از چند ماه خلافت نكرد و باوجدان ناراحت و خاطرآزرده از دنيا رفت. پس از منتصر در سال 248. ه مستعين باللّه و پس از او در 251 المعتز باللّه خليفه شد و اين موقع تركان داراي قدرت بسياري شده بودند؛ مثلا هنگامي كه المعتز خليفه شد، منجمان گرد آمدند تا مدت خلافت
______________________________
(33 و 34). همان، ج 3، ص 479 به بعد.
ص: 144
او را پيشگويي كنند، مردي از آن ميان برخاسته گفت: محتاج به پيشگويي منجمان نيست، مدت خلافت خليفه بسته به نظر تركان است و تا هرمدتي كه آنان بخواهند خليفه باقي خواهد ماند. همه اهل مجلس از اين حرف خنديدند.
اتفاقا تركان همين خليفه (المعتز) را به بدترين طرزي كشتند؛ به اين قسم كه ناگهان بر وي هجوم آورده او را با پا روي زمين كشيدند و چماقكوبش كردند. آنگاه برهنهاش نموده و با تن عريان در آفتاب سوزان به پا داشتند، به قسمي كه از شدت گرما يكپا برميداشت و پاي ديگر ميگذاشت و همان موقع از تركان سيلي ميخورد. تركان المستكفي خليفه را دستگير ساخته چشمانش را ميل كشيدند و او را در زندان افكندند و همانجا در زندان جان سپرد.
كار گدايي خلفا به جايي كشيد كه القاهر باللّه خود را در قباي پاره پنبهاي پيچيده بود و نعليني چوبي به پا داشت و با اين فلاكت در حبس تركان به سر ميبرد. در نتيجه خليفه بنده فرمانبردار تركان شد و به جاي اينكه آنان با خليفه بيعت كنند و قسم بخورند، خليفه براي آنان قسم ميخورد. تركان تركستان كه از پيشرفت همشهريهاي خود آگاه شدند، صد تا صد تا و هزار تا هزار تا به ممالك اسلامي و عراق عرب رو آوردند و براي جاه و مال و مقام به مسلماني تظاهر كردند. «35»
سقوط ممالك اسلامي
از پايان قرن ششم، ممالك اسلامي شرق به حال تباهي و زوال افتاد و تركان سلجوقي بر دستگاه خلافت هرطور ميخواستند اعمال قدرت ميكردند. جرجي زيدان درباره اين دوران مينويسد:
سراسر جهان اسلام ميان سه طايفه غير عرب تقسيم شده بود: تركان سلجوقي و سرداران آنها در شرق، كردان ايوبي در مصر و شام، و بربرها در افريقا و اندلس. تنها پارهاي امارتهاي كوچك عرب در يمن و نواحي ديگر برقرار مانده بودند. در چنين شرايطي دشمنان شروع به حمله و تجاوز كردند، گرجيها و ارمنيها از شمال هجوم آوردند و تا توانستند كشتند و بردند و اسير گرفتند. از طرف مغرب صليبيها، براي فتح بيت المقدس قسمتي از سوريه و فلسطين را گرفتند.
و اگر تدبير و كارداني مرد كرد دليري به نام صلاح الدين ايوبي نبود، كار آنها بالا ميگرفت. از طرف شرق نيز قوم مغول حملهور شدند و از بيتدبيري زمامداران و سوء سياست آنها استفاده كردند و سراسر آسياي غربي را به خاك و خون كشيدند.
در پايان اين مقال يادآور ميشويم كه غير از خلفاي بني اميه و بني عباس كه به اجمال از آنها سخن گفتيم، دو دستگاه خلافت ديگر، كه يكي خلافت اموي اندلس و ديگري خلافت فاطمي مصر است، در عالم اسلام، عرض وجود كردهاند كه چون ارتباط چنداني با تاريخ ايران نداشتند از ذكر تاريخ آنها خودداري ميكنيم.
خلافت اموي اندلس پس از حدود سه قرن فرمانروايي در اواخر حكومت آل بويه راه
______________________________
(35). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 215 به بعد.
ص: 145
افول سپرد و به دست يكي از امراي محلي منقرض شد (416 ه.) در همين ايام خلافت فاطمي مصر به پيشرفت خود ادامه ميداد و نهتنها در نتيجه كشورگشايي بلكه به كمك دستگاه تبليغاتي منظم و بيسابقهاي كه ايجاد كرده بودند، خلافت عباسيان و حكومت بغداد و قدرت مذهبي آنان را تهديد ميكردند. فعاليت سياسي فاطميان، كه خود را از نسل فاطمه زهرا ميدانستند از اين لحاظ، كه با اختفا و استتار صورت ميگرفته، براي كساني كه به مطالعه تاريخ فعاليتهاي سياسي و حزبي فرق و دستههاي سياسي در قرون وسطي دلبستگي دارند، بسيار آموزنده و جالب است. خلافت فاطميان مصر از سال 297 كه عبد اللّه به نام مهدي بر اريكه خلافت نشست، آغاز گرديد. پس از وي عدهاي به خلافت نشستند تا نوبت به مستنصر رسيد. در دوران خلافت شصت ساله اين مرد فعاليت تبليغاتي اسماعيليه در كشورهاي اسلامي وسعت گرفت، و داعي و مبلغ افكار او حسن صباح، به شرحي كه در تاريخ ايران خواهيم ديد، دست به فعاليت دامنهداري زد. نفوذ فكري حسن صباح و جانشينان او قرنها در خاورميانه دوام يافت تا سرانجام به دست مغول بساط فرمانروايي آنان برچيده شد. علاوه بر اين ناصر خسرو قبادياني، شاعر گرانقدر و با مسلك ايراني، از دعات همين مستنصر است كه با داشتن عنوان حجت سالها با تحمل انواع مصائب و محروميتها، در خراسان و ماوراء النهر به تبليغ آرا و افكار خود در بين خلق مشغول بوده است. پس از آنكه مستنصر در سال 487 درگذشت، مستعلي فرزند كوچك او، در پناه حمايت امير الجيوش، به مقام خلافت رسيد. از وقايع جالب اين دوران، اينكه اسماعيليه ايران از دستگاه خلافت مصر جدا شدند؛ چه آنها پس از مستنصر فرزند بزرگ او نزار را شايسته احراز اين مقام ميدانستند. پس از مستعلي فرزندش الآمر به تخت نشست (495). او پس از كشتن امير الجيوش خود نيز به دست يكي از فداييان نزاري از پا درآمد.
پس از مستعلي سالها قدرت دست به دست ميگشت تا با مرگ عاضد بساط خلافت فاطميان برچيده شد (567) و صلاح الدين ايوبي كه مردي سياستمدار بود، سلسله ايوبي را بنيان گذاشت، و اين خاندان سالها بر مصر و شام حكومت راندند. اكنون سياست كلي خلفاي عباسي را، مورد مطالعه قرار ميدهيم:
سياست بين المللي خلفا در ايران و خاور ميانه بطور اجمال
بعضي از خلفاي عباسي، مخصوصا الناصر الدين اللّه كه قريب نيم قرن خلافت كرد، براي دوام دولت خود از هيچ عمل ناجوانمردانهاي روگردان نبود. وي با ايجاد نفاق و اختلاف بين سلاطين و امراي اطراف و با روشن كردن جنگهاي فئودالي، وضع خود را تثبيت ميكرد. هر اميري را كه قوي ميديد، تقويت ميكرد و وي را به برانداختن مدعيان خود تجهيز و تحريص مينمود و حتي از كفار هم براي سركوبي مخالفين مسلمان خود استمداد ميجست، چنانكه وحشت خليفه از سلطان محمد خوارزمشاه سبب گرديد كه اين خليفه عياش و جاهطلب براي از بين بردن خوارزمشاه نهتنها از سلاطين غور بلكه از ملاحده اسماعيلي و كفار قراختايي و اقوام نايمان و مغول كمك خواست، و همين عمل ناجوانمردانه او سبب شكست مخالفين و محو دودمان خليفه گرديد. يكي از اعمال شيطاني خليفه طرح دوستي اوست با يكي از جانشينان حسن صباح، موسوم به جلال الدين حسن اسماعيلي. خليفه پس از آنكه وي
ص: 146
را در سلك ياران خود درآورد، از فداييان اسماعيلي براي كشتن و از بين بردن مخالفين خود استفادهها كرد.
از آن جمله قتل امير مكه و عدهاي از امراي خوارزمشاه را به دست فداييان اسماعيلي ميتوان نام برد. با اين حال، ننگينترين اعمال خليفه مراوده و همكاري او با چنگيز خان براي درهم شكستن قدرت جلال الدين منكبرني است كه نهتنها به محو دستگاه خلافت منتهي گرديد، بلكه تمدن اسلامي كه محصول كار و فكر ملل متمدن آسيايي بود، در اين جريان بر باد فنا رفت.
در سال 621 بعد از آنكه سلطان جلال الدين خوارزمشاه از هندوستان به عراق عرب رسيد، از خليفه الناصر لدين اللّه براي دفع حمله مغول استمداد كرد ولي خليفه جاهل و كينهجو به جاي اجابت اين دعوت، يكي از امراي خود را با بيست هزار نفر به دفع جلال الدين، مأمور كرد.
جلال الدين سردار خليفه را به سختي شكست داد و تا نزديك بغداد پيش راند. جريان اوضاع آن روزگار نشان ميدهد كه اگر در اين موقع حساس تاريخي، به جاي الناصر الدين اللّه كه بيشتر سرگرم عياشي و جمع مال و كبوتربازي بود، خليفه مدبر و كارداني زمام امور را در دست داشت و به جاي اجراي سياست تفرقه و نفاق بين حكومتهاي اسلامي، وحدت و يگانگي را تقويت مينمود و از همكاري با سرباز شجاع و شيردلي چون جلال الدين منكبرني خودداري نميكرد، اميد آن بود كه قوم خونخوار مغول در همان حملات اوليه از جلال الدين شكست بخورند و به مواضع اوليه بازگردند.
ناصر خليفه، با آنكه مردي زيرك و كاردان بود، هيچگاه از فهم و درايت خويش در راه مصالح عمومي استفاده نكرد. وي در خبرگيري از احوال امرا و حكام و اعزام جاسوس به شهرهاي مختلف، مهارت بسيار داشت، به طوري كه هندوشاه در كتاب تجارب السلف نوشته حكام ولايات همه از او ميترسيدند، جاسوسان او دائما در شهرهاي دور و نزديك ميگشتند و خود او نيز شبها در كوچههاي بغداد گردش ميكرد و از احوال مردم كسب اطلاع مينمود.
عدهاي مأمور در اطراف ديوان خلافت ميخوابيدند و توشه راه و مخارج سفر ايشان زير سرشان بود، و منتظر بودند همينكه مهمي روي نمود، بدون معطلي به انجام آن عازم شوند. ناصر خليفه پس از آنكه از حسن و جمال «سلجوقي خاتون»، دختر قلج ارسلان، سلطان سلجوقي آسياي صغير باخبر شد كس فرستاد تا او را به نام خود عقد كند، وي پاسخ داد پدرم مرا به شوهر داده، امير المؤمنين مهلت دهد تا از حج بازگردم و از شوهر خود طلاق گيرم، آنگاه با اجازه پدر به وصلت با تو رضا خواهم داد. ناصر نيز چنين كرد و ازدواج صورت گرفت ولي دوران آن سخت كوتاه بود؛ چه سلجوقي خاتون درگذشت. ناصر بر فراق او جزعها كرد كه كس نظير آن نديده بود. وي دستور داد تا جسد او را با كافور و ساير ادويه شستند و مدت بيست روز او را به تخت نشانده بر وي مينگريست. بعد به اصرار مقربان درگاه او را به خاك سپردند.
رفتار ناجوانمردانه خليفه با وزراي خود و عزل و نصب و حبس و قتل آنها شرح مفصلي دارد. كوشش فراوان او در ضبط املاك و اموال مردم و ستمگري با رعايا و سعي در جمع مال و مصادره دارايي مردم، سبب گرديد كه بنيان حكومت او متزلزل گردد. وي بركهاي را از
ص: 147
پول و طلا پر كرده بود. روزي در آن مينگريست، ديد هنوز بركه چنانكه ميخواهد از زر ممتلي نشده، آهي كشيد و گفت آيا روزگار به من آنقدر مجال خواهد داد كه اين بركه را از طلا پر كنم. اتفاقا قبل از آنكه اين آرزوي حيواني او صورت گيرد، درگذشت. ولي مستنصر، ماقبل آخرين خلفاي عباسي كه آرزو ميكرد آنقدر فرصت يابد كه محتويات آن را مصرف كند، به مقصود خود رسيد.
به اين ترتيب، ناصر كه در لباس اهل فتوت رفته بود به جاي آنكه به شرايط فتوت و طريقت قيام كند، عمر خود را در خونريزي و مكر و سياهكاري سپري كرد.
خلافت طاهر
با آنكه طاهر وليعهد ناصر بود اكثر عمر او در حبس گذشت و وقتي كه با او بيعت كردند، 52 ساله بود. او به قدر امكان، در رفع مظالم پدر كوشيد، و از اعزام جاسوسان به محلهها و هتك اسرار مردم جلوگيري كرد. «ده هزار دينار پيش قاضي فرستاد و پيغام داد كه جمعي را به واسطه قروض در زندان بازداشتهايد بايد كه اين مختصر را به اصحاب ديواندهي و استرضاي خصمان نموده ايشان را از بند غم آزاد كني. طايفهاي از مردم دونهمت اين را به اسراف نسبت كردند، گفت آخر روز، در دكان باز كردهايم بگذاريد تا عمل خير كنيم ... مدت خلافتش 9 ماه و چهار روز بود.» «36» وي بعد از عمر عبد العزيز، شريفترين خلفاي عرب است. بالاخره آخرين خليفه عباسي المستعصم باللّه به شرحي كه خواهيم ديد، به دست هلاكو به قتل رسيد و دوران خلافت عباسيان در سال 656 پايان يافت.
نظر الفخري
الفخري در توصيف حكومت عباسيان مينويسد: «بنيان دولت عباسيان بر خدعه و نيرنگ استوار بود: و اين سياست «و اعلم ان الدولة العباسية كانت دولة ذات خدع و دهاء و غدر و كان قسم التحيل و المخادعة فيها اوفو من قسم القوة و الشدة، خصوصا في اواخرها ...» «37»
آخرين وزراي عهد عباسيان
با اينكه برمكيان و ديگر وزراي نخستين خلفاي عباسي مردمي شريف و پرهيزكار نبودند، معذلك در تعدي و تجاوز و ولخرجي حد و حدودي قائل بودند. ولي پس از تسلط تركان. ضوابط ديرين از بين رفت. خلفا به وزرا ستم روا ميداشتند و وزرا مردم را ميچاپيدند. ابن فرات وزير ميگويد:
«خليفه ده ميليون دينار مال مرا مصادره كرد، من هم ده ميليون دينار از حسين بن عبد اللّه جواهرفروش گرفتم ...» مدت وزارت هروزيري يك يا دو سال بود و همينكه عزل ميشد يا استعفا ميداد، گذشته از املاك و مستغلات، ميليونها دينار پول نقد فراهم ساخته بود. البته اين پولها به طور عادي جمع نميشد، چون وزير هيچكس را به هيچ كاري نميگماشت مگر اينكه پيشكشي نقدي از وي ميگرفت ... خاقاني وزير المقتدر باللّه در يك روز از نوزده نفر نوزده جور پول گرفت و براي همه آنها حكم فرمانداري كوفه را نوشت و هريك از آنها خود را فرماندار كوفه تصور ميكرد ... راههاي درآمد مأمورين از اين قرار بود:
______________________________
(36). روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 54.
(37). به نقل از: تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 366.
ص: 148
مبلغ جزئي براي دولت خرج ميكردند و مبلغ كلي محسوب ميداشتند. براي درآمدهاي دولتي حساب ميساختند، از مأمورين جزء رشوه ميگرفتند، به بازاريان و كسبه مالياتهاي غيرقانوني تحميل ميكردند، دارايي دهقانان را ميربودند، به اين قسم كه مأموري سر خرمن ميفرستادند تا مطابق دلخواه ماليات بگيرد و اگر دهقان اعتراض ميكرد، ريش و سبيلش را ميتراشيدند، كتكش ميزدند و محصولش را تماما ضبط ميكردند.
كار بيداد نسبت به كشاورزان و خردهمالكان به آنجا كشيده بود كه آب و ملك آنان را ضبط ميكردند، ولي ماليات معمولي را از خود كشاورز ميگرفتند. مالك هم با رضايت، آن ماليات را ميداد به اين اميد كه آن ملك در دفتر دولتي به نام وي ثبت شود، تا بعدا دادرسي پيدا شود و ملك او را پس بدهد. مالكين عمده گاه به جاي ماليات، رشوه مناسبي به وزيران و بزرگان ميدادند.» «38»
دكتر زرينكوب، ضمن توصيف ثروت بيكران وزراء، از داستان تزويج مأمون با دختر وزير خود، حسن بن سهل، سخن ميگويد و از قول مورخان آن دوران مينويسد: ... از جمله تكلفاتي كه در اين عروسي توسط وزير انجام شد، يكي آن بود كه «چون مأمون به ميان سراي رسيد، طبقي پر كرده بود از موم به هيأت مرواريد گرد، هريكي چون فندقي، در هريكي پارهاي كاغذ، نام ديهي بر او نبشته؛ در پاي مأمون ريخت و از مردم مأمون، هركه از آن موم بيافت قباله آن ديه بدو فرستاد» «39»
اين حكايت وضع توزيع ثروت را در آن روزگار بهخوبي نشان ميدهد.
در همان ايام، يكي از بزرگان طبرستان به هنگام خلافت مأمون به مكه رفت. «هر روز به باديه منادي فرمودندي كه حي علي غداء الامير، معروف و مجهول به خوان او نشستندي.
مأمون بفرمود تا به بغداد او را تره و هيزم نفروشند. كاغذ بخريدند و به عوض هيزم ميسوختند و حرير سبز پاره كرده به جاي تره بر خوان مينهادند.» «40»
اينهمه ثروت و مكنت نزد وزراء و امرا از كجا جمع ميشد؟ بدون شك منبع عمده عوايد، اخاذي و رشوهخواري بود زيرا وزرا و امرا منصب و مقام خود را با پول ميخريدند.
«يعقوب بن داود، وزير مهدي، صد هزار دينار به ربيع حاجب داد تا او را بدين مقام رسانيد.» «41»
بسياري نيز براي حفظ مقام خود به هرگونه پستي و زبوني تن در ميدادند ... رفتار برمكيان نسبت به ساير وزراء بيشتر با عدل و انصاف توأم بود، معذلك ثروت و مكنت بيكران افسانه- آميز آنان نيز از همين راه گرد آمده بود. «هارون الرشيد ولايت طبرستان به محمد بن يحيي بن- خالد برمكي و برادر او موسي داد. آنها ملكهاي دهقانان را به زور ميخريدند و ستمها و نارواييها ميكردند. هرجا دختري خوبروي نشان مييافتند به قهر و ستم ميخواستند و از خوف فضل و جعفر كسي را زهره آن نبود كه ظلم ايشان به هارون عرضه دارد.» «42»
______________________________
(38). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 225 به بعد (به اختصار)
(39). نظامي عروضي، چهارمقاله، ص 20.
(40). تاريخ طبرستان، پيشين، ج 1، ص 122.
(41). تجارب السلف، پيشين، ص 126.
(42). تاريخ طبرستان، پيشين، ج 1، ص 19.
ص: 149
«بعلاوه، خليفه از اين نارواييها بيخبر نبود. در اين تاراج نابكارانه كه حكام و امراي ولايات پيشه گرفته بودند، همواره سهمي نيز به خليفه فرستاده ميشد.» «43»
ثروت خلفا و رجال دولتي در عصر عباسيان
«راجع به ثروت خلفا و بعضي از افراد خاندان آنها قبلا سخن گفتيم و يادآور شديم كه بيت المال مسلمين كه بايد در راه مصالح عمومي مصرف شود، در عمل، به مصرف بذل و بخششهاي بيمورد خلفا ميرسيد و به هركس هرچه ميخواستند، ميدادند. معذلك چون نمايندگان و استانداران خليفه در ممالك تابع به نحو شديدي كشاورزان و ساير طبقات زحمتكش را استثمار ميكردند، با تمام اين ولخرجيها مقدار معتنابهي پول در دستگاه خلافت باقي ميماند؛ چنانكه با مرگ المكتفي چون دارايي او را تقويم كردند، معلوم شد كه در حدود صد ميليون دينار ثروت شخصي اوست: به اين ترتيب:
پول نقد، از زر و سيم و ظروف طلا و نقره به قيمت 000، 000، 20 دينار
فرش (قالي و قاليچه و امثال آن) به قيمت 000، 000، 20 دينار
اسلحه و اثاث و غلام و كنيز به قيمت 000، 000، 20 دينار
باغ و مزرعه و مستغلات به قيمت 000، 000، 20 دينار
جواهر و عطريات و امثال آن به قيمت 000، 000، 20 دينار
وزرا نيز در تجاوز به بيت المال دست كمي از خلفا نداشتند و گاه بر آنان پيشي ميگرفتند تا جايي كه بعضي از خلفا دست نياز به سوي وزيران خود دراز ميكردند.
خاندان برمكي كه از خوشنامترين وزراء عهد عباسيان هستند مثل ديگر وزراء اين دوران تجاوز به حقوق عمومي و سوء استفاده از بيت المال را عملي مباح ميشمردند. اينان نيز مانند حسن بن فرات، مارداني، ابن كلس، افضل ابن شهيد ثروت كلاني اندوختند.
عايدات يحيي و پسرش، جعفر، از تيولها و خالصهها در سال به بيست ميليون دينار ميرسيد. پس از آنكه هارون آنها را از پا درآورد و اموالشان را مصادره كرد علاوه بر خانهها و مزرعهها و املاك و اثاث 000، 676، 30 دينار نقد از اموال آنها به دست آمد. همانطور كه وزيران بغداد مردم را ميچاپيدند و ثروت به هم ميزدند، كاتبان (منشيان دولتي) مصر نيز از آن راه استفاده ميبردند. خانواده مارداني در مصر فرد فردشان داراي ثروت بيحساب بودند؛ مثلا عايدي سالانه محمد بن علي مارداني (كاتب) سالي چهار صد هزار دينار بود و بهاي املاك وي در مصر و شام به سه ميليون دينار ميرسيد.» «44» علاوه بر اين، واليان و اميران يعني استانداران آن دوره نيز چون در جمعآوري ماليات اختيار داشتند و هرنوع ميل داشتند بر مردم تحميل ميكردند، ثروت گزافي به دست آوردند. «چنانكه مقريزي مينويسد، پس از مرگ عمرو عاص والي مصر هفتاد بهار دينار (بهار برابر با 150 كيلو است) طلا از وي باقي ماند و عايدي خالد قسري، والي عراق، به سالي سيزده ميليون درهم رسيد ... همچنين ثروت سلاطين (مماليك) مصر و رجال
______________________________
(43). دو قرن سكوت، پيشين، ص 55 به بعد.
(44). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 5، ص 139 به بعد (به اختصار).
ص: 150
دولتي آنها به مبالغ گزاف ميرسيد؛ به قسمي كه جواهرات و زر و زيور آنها را با رطل (هر رطل 454 گرم است) و قنطار (قنطار معادل صد رطل است) و صندوق وزن ميكردند. مثلا از امير- سيف الدين تنگز شوشتري جواهرات و زر و زيورهاي ذيل پس از مرگ او باقي ماند:
1. زمرد و ياقوت 19 رطل
2. جواهر سواره و پياده و نگينهاي الماس شش صندوق
3. مرواريد درشت گرد به وزن يك درهم تا يك مثقال 1250 دانه
4. طلا 000، 240 مثقال
5. نقره ده ميليون درهم
6. زيورآلات طلا (گوشواره، دستبند، گردنبند و غيره) چهار قنطار مصري
7. ظروف نقره شش قنطار مصري
8. پول نقد 000، 200، 1 دينار
اگر تركه يك امير مسلمان اين مقدار باشد، البته تركه خلفا و سلاطين اسلام خيلي بيش از اينها بوده است.
اعراب پس از آنكه حوزه نفوذ خود را وسعت بخشيدند و با متمدنترين كشورهاي شرق نزديك آشنا شدند، بسياري از تعاليم اسلام را فراموش كردند و به مالاندوزي و خوشگذراني پرداختند. همان عربهايي كه با عقرب و سوسك و كرك شتر مخلوط با خون شتر زندگي ميكردند، به تقليد از ايرانيان در خوراك و پوشاك و فرش و تجمل راه تفنن پيش گرفتند. در عروسي و مراسم ختنه و مهماني از سنن و عادات ايرانيان پيروي كردند ... سران اسلام زندگي زاهدانهاي داشتند. عمر ميگفت: كسي كه مرتب شب و روز گوشت بخورد، مانند كسي است كه بامداد و شام باده بنوشد. ولي اين طرز تفكر از دوره بني اميه بكلي تغيير كرد.
همان عربهايي كه كافور را از نمك تشخيص نميدادند و برنج را خوراك مسموم و نان لواش را كاغذ ميپنداشتند، نخست به تجملات زندگي دل بستند. در مهماني ابراهيم بن مهدي از هرون ضمن اغذيه گوناگون، ظرفي بود كه مقداري گوشت ريز در آن بود. بعد معلوم شد كه زبان ماهي است و هزار درهم در راه تهيه آن خرج شده است.» «45» جرجي زيدان مينويسد:
نتيجه اين پرخوري و تفنن و تجمل در تهيه غذا آن شد كه غالب بزرگان دوره تمدن اسلامي دچار سوء هاضمه و قولنج و اسهال خوني و زخم معده ميشدند و به واسطه افراط در گوشت خوردن گرفتار رماتيزم، نقرس و امثال آن ميگشتند و تندخو و آتشينمزاج ميبودند و زودزود فرمان زدن و بستن و كشتن مردم بيگناه را صادر ميكردند. «46»
همان مسلماناني كه در صدر اسلام لباسي بسيار ساده به تن ميكردند و كفشي از پوست خرما داشتند، در عصر معاويه به تفنن پرداختند و از پارچههاي حرير گلدار و پرنقش و نگار لباس دوختند، و در دوره عباسيان پوشيدن لباسهاي ابريشمي و پشمي و زربفت معمول گشت. خز را
______________________________
(45). همان، ص 141 به بعد (به اختصار).
(46). همان، ص 162.
ص: 151
از ابريشم و كرك خرگوش نر تهيه ميكردند. انواع پارچههاي ابريشمي و پنبهاي معمول نبود.
پارچههاي مشهور آن زمان عبارت بود از معلم، ميز، اوداري، ملحم، پارچههاي مويي، پارچههاي كركي، سمور، قاقم، و امثال آن. در زمان عباسيان از پارچههاي گوناگون، قبا و جبه برد و عمامه و پيراهن و شلوار و روپوش و چادر و ارخالق و زيرپوش و ملافه و امثال آن ميدوختند ...
خلفا صدها و هزارها جامه در صندوقخانه داشتند كه كمتر مورد احتياج بود. پس از مرگ المكتفي، لباس دوخته و بريده 000، 40 جامههاي مروي و خراساني 63 هزار، ملافه و امثال آن هشتهزار، عمامههاي مروي 13 هزار، جامههاي يمني زربفت 800، 1 و ... در جامهخانه وي يافتند ... بختيشوع طبيب چهار صد شلوار حرير باقي گذاشت. بزرگان قوم براي آنكه بيشتر اظهار تجمل نمايند، براي چهارپايان خود جلهاي حرير و مخمل تهيه ميكردند. سلاطين و بزرگان براي خود صندليها و تختهاي طلا، آبنوس و عاج ساختند و در مواردي از سلاطين ايران و روم پيشي گرفتند. در شهوتراني نيز خلفا از سلاطين ايران و روم دستكمي نداشتند. «مسعودي در جلد دوم تاريخ خود مينويسد كه در حرمسراي متوكل عباسي چهار هزار كنيز ميزيست و متوكل با تمام آنها نزديكي ميكرد، و اميران كه اين شور و شوق متوكل را ديدند از اطراف براي او كنيز ميفرستادند ... در حرمسراي هارون دو هزار كنيز بود از آن جمله سيصد كنيز كه فقط ساز ميزدند و آواز ميخواندند.» «47» بهاي كنيزان برحسب جمال و كمال و هنر يعني (سازندگي و خوانندگي) فرق ميكرد و از چندصد دينار، تا چند هزار دينار ميرسيد. «محمد امين دربهاي كنيز زيبايي، قايق جعفر (فروشنده) را پر از طلا كرد يعني بيش از يك ميليون دينار به وي پرداخت.» «48» خلفا از پولهايي كه به قيمت فلاكت و بدبختي ملل تابع اسلامي گردآوري ميشد، بذل و بخششهاي نامحدود ميكردند. عباسيان غير از پول، ملك و باغ و مزرعه و گاه فرمانروايي ولايات را به اشخاص واگذار ميكردند، چنانكه شخصي در مدح سفاح قصيدهاي گفت، وي در مقابل، استانداري خوزستان را به وي واگذار كرد. پس از آنكه دستگاه خلافت رو به فساد رفت و پولهاي بيكران نقصان پذيرفت به جاي پول به اشخاص لقب و عنوان هديه ميدادند.
براي آنكه خوانندگان به نمونهاي از ولخرجيهاي خلفا واقف گردند يادآور ميشويم كه ابراهيم موصلي شعري را با ساز براي امين ميخواند، خليفه سخت شادمان ميشود و بر سر ابراهيم بوسه ميزند و سپس به او سي هزار درهم ميدهد. ابراهيم پس از تعظيم و كرنش ميگويد:
«با آن اظهار مرحمت 20 ميليون درهم به من دادهايد، خليفه با بياعتنايي پاسخ داد؛ آن مبلغ چه قابلي دارد، فقط ماليات چند ده و مزرعه است!» «49»
خوراك و پوشاك اعراب در دوره جاهليت و بعد از آن
خوراك اعراب پيش از اسلام بيشتر شير و فرآوردههاي آن بود و از خرما و گوشت نيز استفاده ميكردند، و گاه از گوشت و شير و نان و يا از شير و آرد و يا از روغن و آرد و عسل موادي درست ميكردند و به نام غذا تناول ميكردند. البته استفاده از اين نوع اغذيه براي
______________________________
(47). همان، ص 173 به بعد.
(48). مأخوذ از: ابو الفرج اصفهاني، الاغاني، ج 5، ص 162.
(49). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 5، ص 199.
ص: 152
عموم ميسر نبود. فقرا نميتوانستند از گوشت شتر يا گوسفند تناول كنند بلكه از گوشت سوسمار، ملخ، و سوسك و عقرب خود را سير ميكردند و اگر اينها نيز بدست نميآمد شكم خود را با كرك شتر آلوده به خون پر ميكردند؛ يعني كرك شتر را در خون ميپختند و ميخوردند و به طوري كه ابن خلدون در جلد اول كتاب خود (ص 170) مينويسد، حال طايفه قريش به همين قرارها بود. و چهبسا كه از پوست بيني شتر و شاخ گاو و گوسفند و سم آنها و كف پاي شتر و ناخن آن، خوراكي تهيه ميكردند و سد جوع مينمودند ... و به جاي آب، خون شتر و يا چكيده شكمبه شتر مينوشيدند.
پس از ظهور اسلام و فتح عراق و ايران و مصر، اعراب از مظاهر تمدن جديد به وحشت افتادند، چنانكه عربي كيسهاي از كافور يافت پنداشت نمك است. قدري از آن در غذا ريخت چون غذا خوشمزه و مطبوع نشد كيسه كافور را به دو درهم فروخت. موقع ديگر عربها نان لواش را كاغذ تصور كردند. اما اين دوران جهل و بيخبري چندان نپاييد و اعراب پس از مدتي طرز خوراك پختن و انواع اغذيه را از ايرانيان و ديگر ملل اسلامي فراگرفتند. در دوره بني اميه معاويه خوراكها و شيرينيهاي ايران را معمول داشت و همين كه سيل پول از ملل تابع به جانب پايتخت روان گرديد، اعراب در خوراك و پوشاك راه تفنن پيش گرفتند. بهترين خورش اعراب، سكباج بود كه عبارت از آب گوشت، سركه و گوشت كبك بود و آن را بهترين خورش ميشمردند. از پالوده (نوعي شيريني) و لوزينه (تركيبي از بادام، شكر، مغز گردو و گلاب) لذت ميبردند. و كمكم در خوراكها، سبزي و گوشت، انواع چاشني و ادويه را به كار بردند، و اعراب چون ديگر ملل متمدن قرون وسطي از غذاهاي متنوع بهرهمند شدند. «50»
لباس اعراب
لباس اعراب در دوره جاهليت، مانند همهچيز آنها بسيار ساده بود يعني پيراهن بلند و سرتاسري ميپوشيدند و غالبا از عمامه، عبا و يا ردا استفاده ميكردند. بعدها در نتيجه كشورگشايي، شلوار و قبا و كفش و چكمه را نيز مورد استفاده قرار دادند.
از دوره بني اميه به بعد اندكاندك اعراب به تفنن و تجمل روي آوردند. سران قوم جامههاي حرير و ابريشم پوشيدند و از پارچههاي گلدار و پر نقشونگار استفاده كردند، و به رسم ديرين عمامه به سر ميگذاشتند و شمشير را روي كتف ميانداختند.
در دوره عباسيان، كه همه چيز و همه كارها رنگ ايراني گرفت، اعراب در لباس- پوشيدن پيرو ايرانيان شدند تا جايي كه منصور در سال 153 به رجال دولتي فرمان داد به جاي عمامه، قلنسوه (نوعي كلاه ايراني) به سر بگذارند. قلنسوه كلاه درازي بود كه آن را با چوبهاي نازك از تو مرتب ميكردند. اعرابي كه تعصب داشتند روي قلنسوه عمامه نازكي ميبستند، و شمشير را نيز از دوره منصور به سبك ايرانيان به كمر ميبستند. عباسيان برخلاف امويان كه جامه سفيد را شعار خود قرار داده بودند، جامه سياهرنگ را شعار خود ساختند و رجال دولتي موظف بودند جبههاي سياه بپوشند، در حالي كه طبقات ممتاز از لباسهاي مخصوص به خود استفاده ميكردند. توده مردم همان لباسهاي قديم را بر تن داشتند و برحسب مقام و موقعيت و
______________________________
(50). نگاه كنيد به: همان مأخذ، ج 5، ص 108 به بعد.
ص: 153
اقليمي كه در آن زيست ميكردند، از عمامه، لباده، قبا، شلوار، پيراهن، جبه، جوراب و نعلين و كفش استفاده ميكردند. رجال دولتي در آن عصر براي شركت در مجالس بزم و عيش لباسهاي رنگين زرد، سرخ و سبز بر تن ميكردند، جامه خود را با عطرهاي گوناگون خوشبو ميساختند. اشراف عرب، اسبسواري، فصاحت، و عطر زدن را شرط زندگي ميدانستند. خضاب پيش از اسلام به ندرت معمول بود ولي پس از آشنايي اعراب با ملل شرق، خضاب سخت معمول شد چنانكه «با زعفران، خضاب زرد و با حنا خضاب سرخ و با رنگ، خضاب سياه و با گوگرد، خضاب سفيد صورت ميگرفت! نخستين كسي كه ريش خود را با زعفران زرد كرد جرير شاعر بود. حسان بن ثابت سبيل و موهاي اطراف دهان خود را با حنا قرمز ميكرد و باقي ريش را سفيد ميگذارد ... زنان هم خضاب ميكردند.» «51» اعراب نه تنها در خوراك و پوشاك روش ديرين را فراموش كردند بلكه در ساختن مسكن نيز از ملل متمدن تقليد كردند. عمر در دوران قدرت خود به مردم اجازه زراعت نميداد و نميخواست جامعه عرب بافرهنگ و تمدن قرون وسطايي آشنا شود، ولي تاريخ عليرغم آرزوي عمر و همفكران او كار خود را كرد و اعراب بيابانگرد به تدريج با تمام مظاهر فرهنگ شرقي آشنا و مأنوس گرديدند.
در زمان فاطميان، شهر قاهره وسعت و ابهت فراوان پيدا كرد. مقريزي مينويسد كه در فسطاط (غير از قاهره) صد هزار خانه بود. در بعضي خانهها صد يا دويست نفر ميزيستند زيرا هر خانه از شش يا هفت طبقه تشكيل يافته بود ... به قول مقريزي بغداد آن روز سه برابر قاهره خانه داشته. در زمان سلطان صلاح الدين ايوبي، فسطاط و قاهره به هم متصل شدند. ديگر از شهرهاي مهم قرون وسطي شهر قرطبه در اندلس قابل توجه و شايان ذكر است. در اين شهر خانهها، كاخها، باغها و مسجدها و گرمابههاي فراوان ساخته بودند. «بناهاي قرطبه و اطراف آن مكرر سرشماري شده و خلاصه سرشماريها به قرار زير است!
خانههاي عادي 000، 113، كاخهاي بزرگ 430، عمارات رجال دولت 6300، مسجدها 3873، گرمابهها 900، جمع كل بناها 124503» «52» در دوره عباسيان نيز ساختن ابنيه مجلل و كاخها و قصرهاي مجلل سخت معمول بود كه نمونه آن «قصر التاج» است.
المتقدر در اول قرن چهارم هجري، كاخ و باغ بسيار زيبايي پديد آورد كه آن را دار الشجره (سراي درخت) ميخواندند. در اين كاخ درختي از زر و سيم ساخته بودند كه ميان درياچه بزرگي جلو ايوان كاخ قرار داشت. اين درخت هشت شاخه بزرگ از زر و سيم داشت و بر هر شاخه آن شاخههاي كوچك ديگري از زر و سيم ساخته بوند و روي شاخههاي كوچك، ميوههاي گوناگوني از جواهر رنگارنگ ديده ميشد. بعلاوه از پرندگاني زرين و سيمين صداي سوت و آواز و چهچه برميخاست و در طرف راست و چپ درياچه مجسمه پانزده سوار بود كه لباس حرير پوشيده و شمشير در كمر داشتند و چنين به نظر ميرسيد كه به جنگ يكديگر ميشتابند.
معز الدوله ديلمي قصري در بغداد ساخت كه يك ميليون دينار خرج
______________________________
(51). همان، ص 113.
(52). همان، ص 123.
ص: 154
برداشت و سقف اتاقهاي اين كاخ زراندود بود و چون خواستند آن را خراب كنند هشت هزار دينار فقط براي كندن طلاهاي سقف زرين كاخ خرج كردند. «53»
تشكيلات اداري در عالم اسلامي
«در سال 40 هجري، حكومت خلفاي راشدين پايان يافت. در زمان آنان مأمورين دولت اسلام عبارت بودند از:
1. خليفه، 2. حكمرانان و عمال خليفه در ممالك اسلامي، 3. كاتب كه ديوان يا دفاتر جمع و خرج مالي را اداره ميكرد، 4. گماشته مخصوصي كه او را حاجب ميخواندند، 5.
خزانهدار يا متصدي بيت المال، 6. قاضي كه مأمور دادرسي بود.
پس از آنكه امويان به خلافت رسيدند و دولت اسلام جنبه سلطنتي و سياسي پيدا كرد و آميزش مسلمانان عرب با ساير مسلمانان رو به فزوني نهاد، طبعا سازمانهاي دولتي و تشكيلات آن توسعه يافت و شاخوبرگ بسياري بر هم زد و سازمان ساده دولت اسلام تشكيلات جديدي از روميان و ايرانيان اقتباس كرد از آن جمله، پادشاهان اسلام، براي ازدياد جاه و جلال خود و ارعاب مردم، دربان و نگهبان و ملازمان و گماشتگان مخصوص، استخدام كردند. و علاوه بر آن، ديوان خاتم (مهرداري) ديوان خراج (ماليات زمين و غيره) ديوان بريد (نوعي بازرسي و جاسوسي و خبرنگاري) در زمان بني اميه تأسيس يافت. در زمان عباسيان آميزش اعراب با ساير ملل زيادتر شد و خلفاي عباسي نيز به همان نسبت به آسايش و خوشگذراني متمايل گشتند و براي رفاه حال خودشان، اشخاصي را تعيين كردند كه به جاي آنان به كارها رسيدگي كند و از آن رو منصب وزارت و حسبه يا شهرداري و غيره پديد آمد و تدريجا مؤسسات ساده سابق دولت اسلام داراي شعبات و توابعي شد و در هريكي از دولتهاي اسلامي مطابق مقتضيات محلي سازمانهاي مختلفي ايجاد گشت، مثلا تشكيلات دولتي بغداد با قرطبه و قرطبه با قاهره اختلاف بسيار داشت.» «54»
اعراب و حكومت
پروفسور ر. لوي مينويسد:
به محض آنكه اين قوم در ماوراء شبه جزيره خويش پخش شدند، رهبران آنها تازه متوجه اهميت لزوم اداره سرزمينهاي مفتوحه شدند و به ناچار علاقهاي به فن ناآشناي حكومت پيدا كردند. در كتاب الفخري كه راهنماي سياست و تاريخ است و در آغاز قرن چهاردهم ميلادي (قرن هفتم هجري) نوشته شده چنين آمده است كه وقتي عمر خليفه اسلام در چگونگي تقسيم غنايم جنگ كه چون سيل از ايران ميرسيد، درمانده بود و نميدانست چه كند، دست به دامان يك نفر ايراني، كه در دستگاه دولت خود كار كرده بود، زد. ايراني مزبور پيشنهاد كرد كه دفتري به نام ديوان ايجاد شود و همه درآمدها و هزينهها در آن ثبت گردد، و اين اداره اختيار بازرسي همه دخل و خرج را داشته باشد. از همين جوانه كوچك بود كه دستگاه عظيم دولتي خلفا براي مدت چندين قرن كشورهاي زير فرمان خود را اداره ميكرد. خلفاي عرب، چنانكه جاحظ نويسنده قرن سوم هجري يادآور شده است،
______________________________
(53). همان، ص 128.
(54). همان، ج 1، ص 113 به بعد (به اختصار).
ص: 155
شاهان ساساني را در فن سياست و مملكتداري بينظير ميشمردند. هشام بن عبد الملك خليفه اموي، براي نخستين بار، دستور داد تاريخ فارسي را از دوران ساساني به عربي ترجمه كنند و خلفاي عباسي كاملا از روش حكومتي ايرانيان تبعيت كردند. «55»
به اين ترتيب، عمر يعني همان كسي كه از زيركي و كارداني ايرانيان و جهل و بيخبري اعراب سخت بيمناك بود و حتي به قول مورخ نامدار، طبري، آرزو ميكرد بين ايرانيان و اعراب كوهي از آتش فاصله باشد، سرانجام به حكم ضرورت تاريخي و به فرمان «احتياج» دست نياز به سوي ايرانيان دراز كرد و براي اداره و درست راه بردن ممالك اسلامي از كارشناسان ايراني خواست كه از راه و رسم و سيره كورش و اردشير و انوشيروان آنچه را كه براي اداره ممالك اسلامي سودمند ميبينند به خليفه مسلمين بياموزند تا مورد استفاده او قرار گيرد. در تاريخ طبري جلد چهارم و تجارب الامم ابن مسكويه از تشبثات عمر در اين راه به تفصيل، ياد شده است.
گسترش سازمانهاي اداري
در صدر اسلام، خليفه به همه كارها رسيدگي ميكرد، حتي دفتر اموال تحت نظر او اداره ميشد، و چون خليفه اموال و املاك شخصي نداشت و اطرافيانش مردمان پرهيزكاري بودند، دقت و مراقبت زيادي به كار نميرفت. ولي پس از آنكه ممالك اسلامي وسعت گرفت، خلفاي اسلامي مانند سلاطين ايران و روم براي تنظيم امور مملكتي كارهاي مختلف را ميان مأمورين تقسيم كردند.
وزراء مهمترين كارها را به عهده داشتند، عدهاي را براي مراقبت كارهاي حكام و استانداران برگزيدند كه صاحب البريد (بازرس كل) خوانده ميشدند. «مؤسسهاي براي مهر و امضاي نامهها تشكيل دادند كه نامش ديوان توقيع و خاتم بود. اشخاصي را براي رسيدگي به اموال و املاك خودشان مأمور ساختند و سازمان مربوطه را ديوان ضياع ناميدند و كساني را جهت حسابداري و پرداخت حقوق گماشتگان و ملازمان خصوصي معين كردند و آنان را عمال ديوان خاص خواندند ... در زمان عمر، فقط يك نويسنده نامههاي رسمي را مينگاشت و در عين حال حسابداري هم به عهده او بود و درآمد و هزينه را در دفتر قيد ميكرد ... اما همينكه دولتهاي اسلامي توسعه يافت، همان يك ديوان (مراسلات و محاسبات) به چندين شعبه تقسيم شد از اين قرار:
1. ديوان خراج مخصوص درآمدهاي مربوط به جزيه و ماليات زمين و محصول
2. ديوان زمام، مخصوص محاسبات لشكري
3. ديوان نفقه مخصوص محاسبات كشوري
4. ديوان معادن و اقطاع، مخصوص املاك دولتي و معدنها
5. ديوان جند، مخصوص ثبت اسامي لشكريان و درجات آن.
و از همين مؤسسه اخير، دو مؤسسه ديگر مانند ديوان يا اداره نيروي دريايي و اداره امور مرزي و غيره پديد آمد و دفتر و مؤسسه مخصوصي براي ارسال مراسلات تعيين
______________________________
(55). گروه خاورشناسان، ميراث ايران، ترجمه دكتر محمد معين و ديگران، ص 97 به بعد.
ص: 156
كردند كه آن را ديوان رسائل و انشاء ميگفتند.
همين قسم بيت المال كه در زمان خلفاي راشدين خزانهداري كل محسوب ميشد و تمام درآمدهاي مختلف در آنجا گرد ميآمد، در زمان امويان و عباسيان منشعب شد ... به اين قسم كه مركزي براي جمعآوري و نگاهداري زكوة و مركز ديگري براي اموال ارثيه و مركزي براي اموال مظالم تعيين شد.- سازمان امور حسبي و مظالم و شهرباني جزو مؤسسه قضايي به شمار ميرفت.» «56»
به نظر شرقشناسان شوروي سازمانهاي اداري عباسيان از عهد منصور به بعد كمابيش منظم و متمركز گرديد. «به گفته يعقوبي، مورخ و جغرافيدان قرن نهم، در عهد نخستين خلفاي عباسي ديوانهاي زير داير بود: خزانه دولتي، زرادخانه دولتي، ديوان رسايل، ديوان خراج، ديوان مهر دولتي، ديوان جنود و ديگر ديوانها.»
عباسيان بعدها بر تعداد ديوانها افزوده و آنها را مرتب كرده و با مؤسسات اداري ايالات مربوط ساختند ولي شالوده اين كار در زمان منصور ريخته شده بود.
اداره امور ايالات كماكان بالتمام در دست حكام بود. نيروهاي عظيم نظامي و ارزشهاي بزرگ مادي به صورت انواع محصولات و مصنوعات هنري در اختيار ايشان بود، و وجوهي كه مأموران گرد ميآوردند پيش از آنكه وارد خزانه خليفه بغداد شود، از دست آنها ميگذشت.
از دستگاه ايالتي كه تابع حكام و جانشينان خليفه و اميران ايشان در شهرها بود، چندان اطلاعي در دست نيست، ولي همينقدر معلوم است كه مأموران وصول خراج تمام عادات و رسوم اسلاف خويش را به ارث برده بودند؛ با روستاييان بيرحم بودند، رشوه ميگرفتند، فريب ميدادند، بزور بيش از آنچه مقرر بود پول و محصول اخذ ميكردند. و الخ، در عهد عباسيان اكثر مأموران از افراد محلي بودند.
در ميان ادارات محلي و از لحاظ ارتباط آنها با مركز، شغل صاحب بريد يا رئيس چاپارخانه اهميت خاص داشت. تنها سازمان دادن پست دولتي وظيفه بريد نبود بلكه وي موظف بود اطلاعات محرمانهاي درباره رفتار مأموران دولت و بخصوص حكام و جانشينان خليفه و اميران ايشان، به مركز خلافت بفرستد ... علي رغم مراقبت پنهاني بريدان حكام و جانشينان ايالات بزرگي مانند خراسان، ماوراء النهر، آذربايجان جنوبي، و طبرستان گاهي چنان قوي ميشدند كه استقلال ايشان موجب نگراني خلفا ميگشت.
معمولا خلفا از احضار حاكم بيم داشتند آنان را با خدعه و غدر به قتل ميرسانيدند و از سر راه خويش برميداشتند ...
درباره روابط ميان خلفاي عباسي و حكام و جانشينان محلي ايشان و. و. بار تولد چه خوب گفته است:
«اگر سلطان شرقي ميتوانست در اقصي ايالات كشور خويش با قوانين شفاهي و يا
______________________________
(56). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 1، ص 115 به بعد (به اختصار).
ص: 157
كتبي بدون اينكه نيروي نظامي به كار برد، حكام و جانشينان خويش را معين كند و يا تغيير دهد، اين پيروزي عظيمي براي اصل سلطنت شمرده ميشد كه بالاتر از آن ممكن نبود.
سلطان گذشته از عزل و نصب حكام و جانشينان محلي خويش، فقط آنگاه در امور فلان يا بهمان ايالت مداخله ميكرد كه شكايتي از حاكم به دست او رسيده باشد و يا عصيان و اغتشاشي در آن ايالت وقوع يافته باشد كه حاكم از عهده فرونشاندن آن برنيايد.
در عهد عباسيان، تغييرات اساسي در سازمان سپاهيان نيز صورت گرفت كه در تاريخ ايران انعكاس فوق العاده داشت. چنانكه پيشتر گفتيم، لشكر عرب در زمان خلفاي اموي جنبه قبيلهاي و عشيرهاي داشت.
در ايران نيز لشكريان مزبور در ايالات و حاكم نشينهاي مختلف مستقر ميشدند.
بين لشكريان عرب دستجات موالي از ميان مردم محلي كه اسلام پذيرفته بودند نيز عدهاي بودند ... عباسيان كه تا اندازهاي دستنشانده اشراف ايران بودند نميتوانستند به اعيان و بزرگان قبايل عرب اعتماد داشته باشند، بخصوص كه اعراب بتدريج از چادرنشيني دست ميكشيدند و به زندگي اسكان يافته و شهرنشيني متمايل ميشدند. خلفاي عباسي قبل از هر چيز در انديشه حفظ و حراست خويش بودند و براي همين منظور عدهاي از غلامان حبشي، خزري، اسلاوي و بويژه ترك را خريداري و تربيت ميكردند. حكام و مأمورين محلي نيز مكلف بودند كه عدهاي معين سوار مسلح و پياده گرد آورند. ساختمان اين ارتش آيينه روابط اجتماعي آن عصر بود. سواران از مالكان بزرگ و متوسط اراضي و پيادگان از روستاييان بودند.
سپاهيان مزبور ميبايست خود سلاح و لباس و ديگر لوازم خويش را تهيه كنند. دولت موظف بود هنگام لشكركشي، به سپاهيان آذوقه و علوفه و غيره برساند. بدينطريق، ارتشي به وجود آمد كه لشكريان فئودالي ادوار بعدي را به خاطر ميآورد.» «57» علاوه بر اين، متنفذين و عناصر حادثهجو از بيكاران شهري و روستايي و عياران، گروهي تشكيل ميدادند و فنون جنگي به آنان ميآموختند و به خدمت فلان يا بهمان حاكم در ميآمدند.
انتخاب زمامداران
چنانكه قبلا گفتيم، در صدر اسلام با رعايت دموكراسي نسبي، خلفاي راشدين پس از مشورت با مهاجرين و انصار، از بين مسلمانان برگزيده و انتخاب ميشدند، و براي احراز مقام خلافت چهار شرط اساسي يعني علم، عدالت، لياقت، و سلامت روحي و جسمي ضروري بود. (عدهاي قريش بودن را شرط پنجم قرار دادند.)
پس از آنكه خليفه انتخاب ميشد، مردم با او بيعت ميكردند و متعهد ميشدند حقوق و اختيارات وسيعي به او محول نمايند و او متقابلا تعهد ميكرد از روي كتاب خدا و سنت پيغمبر با مردم رفتار كند.
بيعت در آغاز امر، زباني و بسيار ساده بود ولي با گذشت زمان، بر تشريفات آن افزوده شد تا جايي كه بيعت شفاهي به بيعت كتبي تبديل شد. «در اواسط قرن هشتم هجري صورت
______________________________
(57). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 202 به بعد (به اختصار).
ص: 158
بيعتي كه براي الحاكم بامر اللّه عباسي در مصر ترتيب دادند چهار صفحه بزرگ ميشد.» «58»
پس از خلفاي راشدين، به شرحي كه گفتيم، خلافت به سلطنت تبديل شد و معاويه سلطنت را در خاندان خود موروثي كرد؛ به بهانه اينكه مبادا پس از مرگ وي ميان بني هاشم و بني اميه بر سر خلافت جنگ و جدال درگيرد و كار ممالك اسلامي به خرابي گرايد.
او در اين راه توفيق يافت و ديگر خلفا از او پيروي كردند. تشريفات و مراسم بيعت به تدريج رو به فزوني نهاد.
در زمان عباسيان، امراي ارتش و قضات بغداد قبل از ديگران بيعت مينمودند، به اين قسم كه دبير ارتش (كاتب جيش) پيش ميآمد و ارتشيان را به نام ميخواند و سوگند ميداد و سپس وزير يا قائممقام وزير ميرفت و عمامه بر سر خليفه مينهاد و «برده» ميپوشانيد و همينكه بيعت تمام ميشد، القابي بر خليفه عرضه ميشد و او يكي از اين القاب را انتخاب ميكرد. اين القاب در اسلام تازگي دارد و تا زمان هارون ساده بود و به كلمات امين، مأمون و رشيد تمام ميشد، اما از زمان معتصم، نام خدا بر آن افزوده شد؛ مانند المعتصم باللّه و غيره. همينكه مراسم بيعت انجام مييافت، سواران با لباسهاي فاخر بر اسبهاي راهوار ميآمدند و خليفه را سوار كرده به دار الخلافه ميبردند. در دو طرف راه، سپاهيان صف ميكشيدند و مردي مسلح، پياده، جلو خليفه راه ميافتاد. نمايندگان پايتخت و ديگر ممالك اسلامي در دار الخلافه براي تبريك به حضور خليفه بار مييافتند. «59»
«در آن دوره سه چيز علامت خلافت شمرده ميشد:
علائم و مشخصات خلافت
برده كه عبارت از روپوشي بود كه در بر ميكردند و ظاهرا اين سنت از پيغمبر به يادگار ماند و پس از آنكه حضرت برده خود را به كعب شاعر صله داد، معاويه در موقع خلافت آن را از كسان كعب به چهل هزار درهم خريد و دست به دست از امويان به عباسيان رسيد.
خاتم يا مهر
همينكه پيغمبر در مقام نوشتن نامهاي به شاهنشاه ايران برآمد، نزديكان حضرت يادآور شدند كه اگر نامه بيمهر باشد ايرانيان آن را نميپذيرند، حضرت نيز مهري از نقره آماده ساخت كه روي آن عبارت محمد رسول اللّه نقش شده بود و اين مهر تا عهد عثمان دست به دست ميگشت. در آغاز امر نامهها به سادگي رد و بدل ميشد ولي پس از آنكه در عهد معاويه، در مندرجات يكي از نامهها تغيير دادند، مقرر گرديد كه نامهها را تا كرده با موم مهر بزنند. بلاذري ميگويد: «اول كسي كه از عرب ديوان زمام ترتيب داد زياد والي عراق بود و او آن را از ايرانيان آموخت. شاهنشاه ايران چند جور مهر داشت؛ مهر محرمانه، مهر مربوط به املاك دولتي، مهر ماليات، مهر نامهها و غيره، و كسي كه همه اين مهرها را در اختيار داشت زمامدار خوانده ميشد.» «60»
______________________________
(58). تاريخ تمدن اسلامي، پيشين، ج 1، ص 125.
(59). همان، ص 125.
(60). همان، ص 126 و 127 (به اختصار).
ص: 159
پس از آنكه در حوزه قدرت خلفا سلاطين نامدار پديد آمدند، آنها نيز براي خود «طغراء» را به عنوان علامت برگزيدند. در طغرا القاب سلطان با زيبايي تمام درج شده بود. سلاطين سلجوقي به ديوان انشاء، ديوان طغرا ميگفتند.
سومين علامت خلافت عصا بود. يعني هركس بر مسند خلافت مينشست عصاي خلافت را در كف او مينهادند.
خطبه: علاوه بر آنچه گفتيم، يكي از مهمترين نشانههاي خلافت خطبه بود. در صدر اسلام، خلفا پس از پايان نماز، پيغمبر و ياران او را دعا ميكردند. ولي پس از آنكه حوزه قدرت مسلمين وسعت گرفت، عمال و نمايندگان خليفه در ديگر ممالك اسلامي پس از نماز خليفه وقت را دعا ميكردند. پس از آنكه قدرت خلفا سستي گرفت، سلاطين و امرا نام خودشان را با اسم خليفه در بالاي منبر ذكر كردند و پس از چندي نام خليفه را از خطبهها حذف نمودند و فقط نام سلاطين را بر زبان ميراندند.
سكه: عربها قبل از اسلام، خود پول مسكوك نداشتند بلكه با درهم و دينار ايراني و رومي داد و ستد ميكردند. درهم از نقره و دينار از طلا بود. پس از تأسيس دولت اسلامي، زمامداران به فكر افتادند براي خود سكه بزنند. سكههاي اوليه آنها شبيه سكههاي ايراني و رومي بود و غالبا عبارت مسكوكات فارسي يا رومي بود تا آنكه عبد الملك بن مروان بر آن شد كه سكهها را به زبان عربي تبديل كند.
سكههاي اسلامي در شهرهاي شام و عراق و ايران و اندلس ضرب ميشد و بنا به مقتضيات زمان، حجم و شكل و عبارت روي سكهها تغيير ميكرد.
در آن دوره نيز هر دولتي در شهرهاي مهم اسلامي «ضرابخانه» اي داشت و بابت ضرب سكه ماليات مهمي ميگرفت. در ضرابخانهها عدهاي مأمور وزن كردن بودند و جمعي به كار سنجش عيار و برخي به ضرب مسكوكات اشتغال داشتند.
لباس رسمي: ديگر از چيزهايي كه خلفا به تقليد از امپراتوران ايران و روم در دستگاه خلافت معمول داشتند، طراز يا لباس رسمي بود. چون تصوير طبق پارهاي از احاديث حرام است، به جاي تصوير، نام خليفه و بعضي كلمات را روي پارچهها مينگاشتند. نخستين خليفهاي كه طراز اسلامي را معمول داشت عبد الملك بن مروان اموي بود.
«خلفا ادارات مفصلي براي تهيه طراز تأسيس كرده بودند كه آن را «طرازخانه» و مدير آن را «صاحب طراز» ميگفتند. اين شخص حقوق كارگران طرازخانه را ميپرداخت و در بافت و تهيه طراز و جزئيات كار آن نظارت ميكرد.» «61»
فرمانروايان اسلامي
از آغاز نهضت اسلامي رسم چنان بود كه فرماندهان سپاه را به جنگ ميفرستادند كه اگر كشوري را گشودند فرمانروا و استاندار آنجا باشند. اين فرمانروايان در آغاز كار در اطراف شهرها به صورت پادگان ميزيستند و به دستور عمر از آب نميگذشتند تا او بتواند با اسب وضع آنها را مورد تفتيش قرار دهد. وظيفه اساسي
______________________________
(61). همان، ج 1، ص 139.
ص: 160
آنها اين بود كه ماليات جمع كنند و به مركز خلافت بفرستند و مراقبت كنند كه مردم نماز جماعت را به پا دارند. در دوره خلفاي راشدين كار اداري بيشتر به دست مردم بومي صورت مي- گرفت. در ايران بيشتر دهقانان كار وصول ماليات و فعاليتهاي اداري را انجام ميدادند، ولي از اواخر حكومت خلفاي راشدين اندكاندك اعراب به كار كشورداري آشنا شدند تا سرانجام در عهد عبد الملك بن مروان كليه ادارات و دفاتر اسلامي به دست مسلمانان و اعراب افتاد.
فرمانروايان اسلامي يا امارت استكفاء داشتند يا امارت استيلاء. در امارت استكفاء خليفه مردي را كه شايسته ميديد با اختيارات فراوان به فرمانروايي ميگماشت. چنين اميري اداره ارتش (از نظر مالي و جنگي)، تعيين قضات و فرمانداران، نظارت در دخل و خرج، حمايت از دين و ناموس مسلمانان، اجراي احكام شرع، پيشنمازي، سرپرستي حجاج و گرد- آوري غنايم جنگي را به عهده داشت. اين نوع فرمانروايان كه زياد بن ابيه و حجاج بن يوسف از آن جملهاند، در حوزه قدرت خود مثل يك پادشاه با استقلال تمام حكومت ميكردند.
عباسيان نيز اين رويه را به كار بردند؛ چنانكه در عصر هارون، جعفر بن يحيي برمكي فرمانرواي نواحي غربي كشور بود، جعفر (176 ه.) مصر را مقر حكومت خود قرار داد و براي شام و افريقا و ساير نقاط مأمور ميفرستاد.
نوع ديگري از امارت اين بود كه خليفه به حكم ناچاري كسي را به امارت يك ناحيه منصوب ميكرد. طبيعي است چنين اميري فرمانبردار خليفه نبود. به همين مناسبت امارت او را امارت استيلا ميگفتند. همين امراي خودمختار و مستقل حكومت عباسيان را به تجزيه كشانيدند. دولت آل بويه، طاهريان، غزنويان، حمداني، طولوني، اخشيد و غيره در بطن دولت عباسي پديد آمدند. اين دولتهاي خودمختار مبلغ معيني سالانه براي خليفه ميفرستادند، به نام او سكه ميزدند و خطبه ميخواندند، و از خليفه اطاعت مذهبي ميكردند، مقررات مذهبي را رعايت ميكردند و در مقابل، حكومت را در خاندان خود ارثي كرده بودند.
حقوق كارمندان
چنانكه گفتيم عمر براي دخل و خرج مملكتي دفتر و ديوان تأسيس كرد و براي خدمتگزاران حكومت، مقرريهايي تعيين نمود، از جمله عمار ياسر را با ماهي 600 درهم با سمت پيشوايي نماز و فرماندهي ارتش به كوفه فرستاد و براي نويسندگان و اذانگويان و مساحان و قضات، حقوق و جيره تعيين نمود. معاويه در زمان عمر، سالي هزار درهم حقوق داشت. همينكه بني اميه روي كار آمدند، حقوق و امتيازات مأمورين فزوني گرفت، مثلا معاويه به زياد بن ابيه آنچه ميخواست، داد. بني عباس نيز در ولخرجي دست كمي از بني اميه نداشتند، چنانكه فضل بن سهل كه فرمانرواي استانهاي شرقي بود سالي سهميليون درهم حقوق داشت.
مقام وزارت
اعراب با مقام و منصب وزارت آشنايي نداشتند. بني عباس اين منصب را از ايرانيان اقتباس كردند و ياران ايراني خود را به اين مقام گماشتند.
در صدر اسلام با اينكه عنوان وزارت نبود، حضرت و اصحاب او در مهام امور با هم مشورت ميكردند تا جايي كه ايرانيان ابو بكر را وزير و مشاور پيغمبر ميشمردند. ابو بكر غالبا با عمر مشورت ميكرد، و علي و عثمان در مسائل مملكتي و قضايي به عمر كمك فكري ميكردند.
ص: 161
در دستگاه بني اميه نيز مرداني مانند مغيرة بن شعبه مورد شور زمامداران قرار ميگرفتند. در زمان بني عباس، حوزه قدرت مسلمين بيش از پيش وسعت گرفت و عباسيان با هدايت ايرانيان وزارت را تأسيس و به ايرانيان واگذار كردند. نخستين وزير عباسيان ابو سلمه، وزير سفاح عباسي بود و مهمترين وزيران اين خاندان آل برمك بودند. در دوره انحطاط خلافت عباسيان وزرا نيز قدرتي نداشتند و فرمانروايان نواحي كه آنها را امير الامرا ميگفتند، با قدرت و استقلال حكومت ميكردند. ابن رائق و پادشاهان آل بويه تا سال 449 لقب امير الامراء داشتند. تاريخ اجتماعي ايران ج2 161 مقام وزارت ..... ص : 160
ضي از وزراء همه كارها را با انديشه و فكر خود انجام ميدادند؛ مانند آل برمك و ابن فرات. اين دسته از وزراي مقتدر و خودمختار وزارت تفويض داشتند، در حالي كه بعضي ديگر از وزراء از خود اختياري نداشتند و فقط اوامر خليفه را اجرا ميكردند و وزير تنفيذ بودند. وزير تفويض، مثل آل برمك، هركس را به هركاري كه ميخواست ميگماشت و محتاج به كسب اجازه از خليفه نبود.
به طور كلي حقوق و اختيارات وزرا، بر حسب قدرت خلفا و مقتضيات زمان، فرق ميكرد؛ چنانكه در دوره خلفاي فاطمي وزير ماهانه پنجهزار دينار و هريك از پسران و برادران او ماهانه دويست، سيصد دينار، و هريك از گماشتگان، ماهانه 300 تا 500 دينار حقوق ميگرفتند. علاوه بر اين، وزرا و نزديكان آنها املاك فراواني را تيول خود مي- كردند؛ به طوري كه يك وزير در سال در حدود صد هزار دينار نقد و جنس براي خود و نزديكانش برداشت ميكرد.
سلطان
عنوان و لقب سلطان نخست از نظر احترام و تجليل به وزيران عباسي داده ميشد؛ چنانكه به گفته ابن خلدون، جعفر بن يحيي را سلطان ميگفتند، ولي بعدها عنوان سلطان را به پادشاهان اعطا كردند. «ابن خلكان در شرح حال رازي، پزشك نامي ايران، ميگويد: سامانيان پادشاه خود را سلطان السلاطين ميگفتند ...
غزنويان اين لقب را از سامانيان گرفتند ... عنوان سلطان از طرف خليفه اعطا ميشد و مراسم آن بسيار مجلل بود. يكي از آن مراسم در زمان خلافت المستظهر باللّه ... در بغداد انجام يافت، به اين قسم كه خليفه در تالار تاج روي تخت خود جلوس كرد، برده مبارك حضرت رسول را به دوش انداخت و عصاي خلافت را به دست گرفته عمامه خلافت بر سر نهاد و چندين خلعت به سلطان محمد بن ملكشاه پوشانيد؛ يك تاج و دو بازوبند و يك گردنبند به سر و گردن و بازوي سلطان بست و با دست خود دو شمشير به كمر وي آويخت و پنج اسب با زين و برگ به وي داد و پرچم سلطنت او را با دست خويش آراست و در جامع بغداد به نام وي خطبه خواندند.» «62»
ارتش عرب
«عربها قبل از نهضت اسلامي ارتش منظمي نداشتند ولي پس از قبول اسلام زير پرچم دين متحد شدند و تحت فرماندهي پيغمبر و مهاجرين و انصار، چنانكه ديديم، به فتوحاتي بزرگ نايل آمدند. مسلمانان صدر اسلام به هيچ كاري جز جنگ دست نميزدند. مخصوصا با اصرار تمام ميكوشيدند كه اعراب از
______________________________
(62). از «فرمانروايان اسلام» تا اينجا از: تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 1، ص 156 به بعد خلاصه و نقل شده است.
ص: 162
زراعت خودداري كنند، به زمين دلبستگي پيدا نكنند و روح جنگجويي و سلحشوري خود را از كف ندهند. روي همين سياست، عمر ديوان و دفتري ايجاد كرد و نام و نشان سربازان را در آن نوشت و حقوق و مقرري آنها را به شرحي كه گفتيم مشخص نمود تا نگران معيشت خود نباشند. به طور كلي تا روي كار آمدن بني اميه مسلمانان جنگ و جهاد را يك فريضه اقتصادي و مذهبي ميشمردند و معتقد بودند كه اگر در جريان جنگ كشته شوند مستقيما به بهشت خواهند رفت و اگر زنده بمانند از غنيمتهاي جنگ بهرهمند ميشوند. پس از پيروزي بني اميه معتقدات ديني اعراب نقصان يافت و برخلاف عهد خلفاي راشدين، به زراعت و تجارت پرداختند و انضباط نظامي صدر اسلام رو به فراموشي رفت. معاويه و يزيد و معاويه دوم و مروان حكم به كمك پول و از راه تطميع، مقاصد سياسي و نظامي خود را عملي ميكردند. در دوره خلافت عبد الملك، حجاج بن يوسف كه مردي سرسخت و بيباك بود، به دوران بيانظباطي ارتش پايان داد و با تازيانه و كيفرهاي سخت به وضع آشفته قشون سروساماني بخشيد. از اين دوره سربازان عرب از دو دسته داوطلب و اجباري تشكيل ميشدند. از زمان بني عباس به بعد، غير از سربازان عرب دستههايي از سپاهيان ايران جزو لشكر اعراب درآمدند. بيشتر اين سپاهيان خراساني بودند و تحت سرپرستي ابو مسلم، چنانكه گفتيم، به ياري عباسيان برخاستند و آنان را به خلافت رسانيدند. در اين دوره سپاهيان عباسي از سه تيره يمني، مضري و خراساني تشكيل ميشد، بعدها گارد مخصوصي از نظاميان براي حمايت خليفه تشكيل شد. در سال 218 يعني در عهد خلافت معتصم مداخله سپاهيان در امور مملكتي فزوني گرفت تا جايي كه خليفه براي صيانت خود از شرق و غرب به گردآوري سپاه پرداخت. از آن ميان دسته تركها كه از اهالي فرغانه و سمرقند بودند، همينكه به قدرت رسيدند بيش از ديگران به آزار و اذيت مردم پرداختند.
بالاخره خليفه در اثر شكايت مردم، سربازان را با زن و بچه آنها به سامره منتقل كرد و در سال 321 اين ناحيه به صورت شهري درآمد. سربازاني كه به صورت داوطلب در ارتش بودند بيشتر براي جهاد و كسب غنيمت به سرحدات ميرفتند و از چند دسته تشكيل ميشدند:
نفتاندازان و آتشافروزان، كه سنگرهاي دشمن را آتش ميزدند. مأمورين منجنيق كه مانند توپچيان امروز بودند.
سنگاندازان كه با فلاخن سنگ پرتاب ميكردند و آنها را عيار ميگفتند.» «63»
علاوه بر اين، عدهاي پزشك و داروساز در زمان جنگ و صلح سپاهيان را بدرقه ميكردند. دستههاي مختلف سپاهيان از دوره مستعين به بعد به جان يكديگر افتادند و زمينه را براي خودمختاري سپاهيان ترك فراهم كردند.
شماره سپاهيان
در صدر اسلام مسلمانان همگي سپاهي بودند. در سال اول هجرت شماره مسلمانان و سپاهيان از صد تجاوز نميكرد، ولي پس از آنكه در طي جنگها پيروزي نصيب مسلمانان شد، بر شماره سپاهيان افزوده شد، بطوري كه در سال نهم هجرت، هنگام جنگ تبوك، كه آخرين جنگ پيغمبر است، شماره مسلمانان (سپاهيان) به ده-
______________________________
(63). همان، ج 1، ص 164 به بعد (به اختصار).
ص: 163
هزار سوار و بيست هزار پياده رسيد. در اواخر حكومت خلفاي راشدين شماره سپاهيان به سيصد هزار رسيد و در اوايل بني اميه فقط شماره سپاهيان بصره هشتاد هزار نفر بود.
در آغاز اسلام اعراب با درجات و مناصب نظامي آشنا نبودند ولي اندكاندك درجات و مناصبي بين آنان معمول شد؛ بطوري كه در زمان عباسيان، عريف فرمانده ده سپاهي، خليفه فرمانده پنجاه سپاهي و قائد فرمانده صد سپاهي بود، ولي اين نظامات ثابت نبود. از نشانها و علائم رتبههاي ارتش اطلاع دقيقي در دست نيست. ستوران دولتي را با داغ مشخص مي- كردند.
رژه و سان سپاه از ديرباز در بين ملل باستاني مثل ايران و روم و يونان معمول بود.
مسلمانان نيز پس از فتح و كشورگشايي به اين مسأله توجه كردند. «مورخين نوشتهاند پيش از فتوحات اسلامي نيز حضرت رسول (ص) سپاهيان معدود خود را شخصا سان مي- ديدند ...» «64»
پرچم و بيرق كه آن را لواء و رايت و علم نيز ميخواندند، از ديرباز در بين ملل توسعهطلب جهان معمول بود. پرچمهاي اسلام نيز مختلف بود.
عربهاي جاهليت از مهمات و اسلحه جنگي فقط با شمشير و تير و كمان و نيزه و سپر آشنا بودند و در به كار بردن اين سلاحها و تحمل شدايد جنگي بينظير بودند.
تيراندازي بسيار مورد توجه لشكريان اسلام بود و حضرت پيروان خود را به تيراندازي و سواري تشويق ميكرد و ميگفت: «تفريح و خوشي مرد باايمان در سه چيز است: تيمار اسب، تيراندازي و شوخي با زنش.» «65»
سرداران اسلام به سربازان خود ميگفتند: «از اسبان خود مانند همسران خود پرستاري و سرپرستي كنيد.»
جهاد يكي از اركان دين اسلام است. در قرآن آيات فراواني است كه مسلمانان را به جنگ و توسعهطلبي و تبليغ آيين اسلام به ديگر ملل جهان، ترغيب ميكند.
ابو بكر پير چون بر مسند خلافت نشست چنين گفت: «از جهاد دست برنداريد، قومي كه جهاد را فراموش كنند خوار ميشوند.»
عمر نيز پيرو اين منطق بود ولي ظاهرا از دريا بيم داشت و ضمن نامهاي از عمرو عاص خصوصيات دريا را سؤال كرد و سپس معاويه را از دريانوردي منع كرد. ولي پس از قتل عمر معاويه با جلب موافقت عثمان به دريانوردي پرداخت ... «در سال 28 هجري به قبرس رفت و مردم آنجا را مجبور كرد كه سالي 7200 دينار جزيه بدهند. و اين نخستين پيروزي مسلمانان در دريا بود. پس از آن دلير شدند، در تابستان و زمستان و بهار به جنگ دريايي پرداختند.» «66»
پس از آنكه مسلمين به كمك روميان ناوگان و جهازات جنگي ساختند، فعاليت آنها در درياها فزوني گرفت.
اعراب در جريان جنگها و غزوات عده كثيري از زنان و مردان و كودكان را به
______________________________
(64). همان، ص 174.
(65). همان، ص 182.
(66). همان، ص 195 به بعد.
ص: 164
اسارت خود درميآوردند و روزبروز بر شماره بردگان افزوده ميشد. بنابراين، بيمناسبت نيست وضع اجتماعي بردگان را در جهان اسلامي مورد مطالعه قرار دهيم.
بردگان در اسلام
در دوران قبل از اسلام هركس برده ميخواست در بازار ميخريد، ولي پس از ظهور اسلام، در طي جنگها همينكه سپاه عرب بر دشمن پيروز ميشدند يا شهري را ميگشودند بيشرمانه و بدون توجه بمباني اخلاقي،
زنان و مردان و كودكان را به عنوان اسير ميگرفتند و آنان را بين خود تقسيم ميكردند و چهبسا كه در يك جنگ دهها هزار اسير به دست مسلمانان ميافتاد، و آنان گردن اسيران را طناب ميبستند و ميان خويش توزيع ميكردند. و گاه ميشد در يك جنگ يك سوار عرب صد مرد و صد زن اسير ميبرد و در ظرف چند جنگ قريب هزار اسير پيش يك نفر باقي ميماند. البته اميران و سران اسلام بخصوص پس از دوره خلفاي راشدين بيش از ديگران اسير داشتند. ولي در زمان آنها هم شماره اسير كم نبود؛ چنانكه عثمان تنها هزار بنده داشت.
غالبا اسيران را پيش از تقسيم كردن يكجا ميفروختند؟ جارچي ميدان جنگ داد ميزد كه هر اسير به صد درهم و يا هزار درهم يا بيشتر يا كمتر. چهبسا كه فروش اسيران يك ميدان جنگ ماهها طول ميكشيد. عربها در جنگ اندلس بيش از هرجاي ديگر اسير گرفتند، چنانكه فروش قسمتي از آن اسيران شش ماه طول كشيد. در جنگ عموريه بهقدري اسير زياد بود كه آنها را پنجپنج و دهده ميفروختند. در جنگ ارك (اندلس) به واسطه فراواني غنيمت و اسير بهاي يك اسير به يك درهم و بهاي يك شمشير به نيم درهم تنزل يافت.
عربها هرجا را ميگشودند زمين و باغ و درخت و رودخانه و مزرعه و چارپايان محل را دربست از خود ميدانستند، و بيش از ديگران بني اميه در اين عمل افراط داشتند؛ چنانكه سعيد بن عاص ميگفت: «عراق (سواد) بوستان قريش است.» و عمرو عاص به فرماندار خربتا گفته بود كه شما و هرچه در آن است از ماست.
بني اميه پيوسته ميگفتند مصر با شمشير ما گشوده شد و مردم مصر بندگان ما هستند هرچه بخواهيم بر سر آنان ميآوريم.
مسلمانان بيشتر اسيران خود را ميفروختند و پول آن را ميگرفتند؛ چون از اداره كردن امور اسيران عاجز بودند. فقط اميران اسرا را نگاه ميداشتند تا كسي پول بدهد و آنان را آزاد سازد يا آنكه خود امير به علتي اسير را آزاد كند.
ديگر از راههاي تحصيل برده در اسلام آن بود كه واليان ممالك اسلامي، بخصوص واليان مصر و تركستان و افريقيه، به جاي ماليات نقدي، برده ميدادند، و بعضي از مردم ذمي، مانند اهل بربر و غيره، فرزندان خود را به عوض جزيه تسليم ميكردند.
حكم اسير در اسلام چنان است كه خليفه يا جانشين او ميتواند:
ص: 165
1. اسير را بكشد،
2. اسير را برده خود كند،
3. اسير را با (و يا بدون) گرفتن پول آزاد سازد.
اگر اسير در طي اسارت مسلمان ميشد حكم قتل از او ساقط ميگشت ولي دو حكم ديگر باقي ميماند. «67»
صاحبان برده گاه برده خود را در نتيجه مسلماني و پرهيزگاري آزاد ميكردند. هركس سوگند دروغ ميخورد يك بنده آزاد ميكرد، هركس نذرش ادا ميشد بنده آزاد ميكرد. و گاه براي رضاي خدا، بندهاي را آزاد ميكردند. گاه بندگاني را كه در جنگها شجاعانه ميجنگيدند، آزاد ميكردند. پيغمبر و پيروان او گاه براي تضعيف دشمن اعلام ميكردند، بندگاني كه به طرف ما بيايند آزاد ميشوند و با اين تدبير عده از بردگان را از قشون خصم خارج مي- كردند. پيغمبر مردم را به رعايت حال بردگان تشويق فرمود.
بيشتر بردگان از يهوديان، مسيحيان، صابيان، سامريان و زردشتيان و غيره بودند.
اگر كسانشان آنها را ميخريدند، آزاد ميشدند و الا يا آنها را ميفروختند و يا آنها را به كارهاي گوناگون ميگماشتند. بهاي بردگان برحسب هنر و لياقتي كه داشتند فرق ميكرد.
وضع موالي
«بردگاني كه پس از اسيري اسلام ميآوردند غالبا آزاد ميشدند ولي به نام مولي تحت حمايت صاحبان اوليه خود ميماندند و چون به موجب قانون اسلام مسلمان بنده نميشود، لذا اين نوع بندگان آزاد شده بين بندگي و آزادي وضع مخصوصي پيدا ميكردند. تدريجا موالي يك طبقه مخصوصي شدند و اهميت و نفوذ بسياري پيدا كردند.» «68» غالبا موالي جزو اهل بيت مخدوم خود به شمار ميرفتند و مورد محبت بودند و گاه به مقامات مهم ميرسيدند. بعضي از موالي پس از كسب علم و دانش در شمار فضلا و دانشمندان در ميآمدند و كتب و آثاري از خود به يادگار ميگذاشتند. با اين حال اعراب كه از دوره بني اميه راه فساد پيش گرفته بودند، خود را از موالي برتر ميشمردند و خطاب به آنان ميگفتند: «نهتنها ما شما را از بردگي و اسارت آزاد كرديم بلكه از پليدي كفر و شرك نجات داده مسلمان نموديم، و همين كافي است كه از شما برتر باشيم. ما شما را با شمشير سعادتمند ساختيم و با زنجير به بهشت كشانيديم ... خدا ما را مأمور كرده تا خود را براي راهنمايي شما به كشتن دهيم و شما را اسير كرده آزاد سازيم. عربها از اقتداء در نماز به موالي اكراه داشتند ... موالي را با كنيه صدا نميكردند، در يك صف با آنان حركت نمي- كردند و به موالي اجازه نميدادند كه بر جنازه عرب نماز بگذارند.» «69»
قيام موالي
«اكثريت موالي از وضع اجتماعي و اقتصادي خود سخت ناراضي بودند؛ چه سران بني اميه آنان را با پاي پياده و شكم گرسنه به ميدان جنگ ميكشيدند و سهمي و حقي به آنان نميدادند و از اهانت و آزار به آنان دريغ نميداشتند.
به همين علت، موالي سر به شورش برداشتند و منتظر فرصت بودند تا از بني اميه
______________________________
(67). همان، ج 4، ص 51 به بعد.
(68). همان، ص 55.
(69). همان، ص 71.
ص: 166
انتقام بگيرند.
پس از آنكه مختار بن ابو عبيده ثقفي در سال 56 به خونخواهي حسين بن علي، بهپا خاست و به نام محمد حنفيه عليه بيدادگران قيام كرد، تمام بردگان و موالي (آزادشدگان) به ياري او برخاستند. مختار، علي رغم بني اميه، به آنان اجازه داد كه سوار اسب شوند و از غنيمتهاي جنگي سهم ببرند. شماره بندگان و موالي در سپاه مختار به مراتب بيش از آزادگان بود و تنها اين جماعت بودند كه از صميم قلب با بني اميه و قاتلان حسين جنگ ميكردند.
مختار به ياري اين سربازان فداكار، تمام قاتلان حسين را كشت. وقتي كه مردم كوفه از مختار گله كردند كه چرا موالي را با ما برابر كردي، او گفت آيا شما حاضريد در ميدان جنگ تا دم آخر با من باشيد و با امويان و عبد اللّه بن زبير بجنگيد؟
بني اميه زناشويي زنان عرب را نيز با موالي قدغن كردند. همينكه والي مدينه شنيد كه يكي از موالي دختري از بني سليم گرفته، سر و ريش و ابروان داماد را تراشيد و او را دويست تازيانه زد و طلاق دختر را از او گرفت. در صدر اسلام هم عربها بسياري از تعصبات خود را حفظ كردند؛ چنانكه سلمان فارسي دختر عمر را خواستگاري كرد و با اينكه عمر قول مساعد داد، عبد اللّه پسر عمر برآشفت و از عمرو عاص چاره خواست. عمرو عاص نزد سلمان رفت و گفت اي سلمان شنيدهام كه خليفه از نظر تواضع و فروتني نسبت به احكام الهي حاضر شده است به تو دختر بدهد. اميدوارم مبارك باشد. سلمان كه مرد مغرور و شرافتمندي بود، گفت اگر ميخواهند براي خدا به من دختر بدهند، از عروسي در ميگذرم. شعرا نيز جنون ملي و نژادي اعراب را دامن ميزدند. ابو بحير، خطاب به مردي بحريني كه دختر خود را به يكي از موالي داده بود، چنين گفت:
آيا مرد ميان شما كم بود كه دنبال زارع و تاجر رفتيد و به بردگان سفيد و سياه و رومي دختر داديد ... اين براي شما ننگ است ...
موالي نميتوانستند دختر خود را بدون اجازه اربابان سابق شوهر بدهند. خواستگاران بايد نخست نزد مولي بروند و از او كسب اجازه نمايند. همين مظالم چنانكه ديديم موالي را بر آن داشت كه به ياري بني عباس، برخيزند و حكومت را از بني اميه بگيرند.» «70»
پس از روي كار آمدن عباسيان، وضع موالي تغيير كرد، پايتخت به عراق كه مركز شيعيان بود منتقل گرديد. منصور موالي و غلامان را به كارهاي مهم مملكتي گماشت.
هرگاه كه مهدي بن منصور براي مشورت انجمن ميكرد، قبل از هركس با موالي سخن ميگفت و در ساير كارها نيز موالي مقدم بودند و در نتيجه همه كارهاي دولتي به دست ايرانيان افتاد. وزيران، سرداران، حاجيان، دبيران، واليان همه موالي و ايراني بودند و مانند مقام خلافت، مقام آنها ارثي شده بود و از پدر، به پسر به ارث ميرسيد و بسياري از خاندانهاي ايراني؛ مانند خاندان برمك، خاندان وهب، خاندان قحطبه، خاندان سهل، خاندان طاهر و غيره، سالها در وزارت و
______________________________
(70). همان، ص 110 به بعد (به اختصار).
ص: 167
امارت باقي ماندند. كارهاي عمده مملكت در زمان عباسيان به دست وزيران اداره ميشد و چون وزيران ايراني بودند منصبهاي مهم را به ايرانيان ميسپردند و كمكم ايرانيان به آسايش خاطر به كشاورزي و بازرگاني و هنرپيشگي پرداختند و ستمهاي روزگار اموي را از ياد بردند. «71»
و اين حال تا روي كار آمدن تركها دوام يافت.
جرجي زيدان در جلد پنجم كتاب خود بار ديگر به وضع عمومي اسيران اشاره ميكند و مينويسد: «... در اثناي فتوحات اسلامي، به قدري اسير زياد شد كه هزار هزار شمارش ميشد و دهتا دهتا به فروش ميرفت، بخصوص، در ايام بني اميه ... در سال 91 هجري موسي بن نصير سيصد هزار نفر را در افريقيه اسير كرد و پنجيك آن را (60 هزار نفر) براي خليفه به دمشق فرستاد. بطوري كه ابن اثير ميگويد، اين شماره بزرگترين شماره اسيران اسلامي ميباشد. ميگويند موقعي كه همين موسي بن نصير از اندلس (اسپاني) بازآمد، سي هزار دوشيزه از دختران بزرگان «گوتها» با خود آورد. البته از تركستان و ساير نقاطي كه زمان بني اميه فتح ميشد، به همين ميزان اسير ميآوردند. ابراهيم فرمانرواي غزنين در سال 472 هجري از يك قلعه هند صد هزار اسير آورد. در جنگ ديگري كه در سال 440 به سرداري ابراهيم نيال واقع شد، مسلمانان غير از چهارپايان، صد هزار نفر اسير گرفتند. سپاهيان اسلام علاوه بر مردان جنگي، دختران و پسران را نيز به اسارت ميگرفتند و همينكه عده آنان زياد ميشد و حمل و نقلشان مشكل ميشد، آنها را ده تا ده تا ميفروختند. چنانكه در جنگ عموريه سال 223 هجري اسيران را پنجتا پنجتا و دهتا دهتا فروختند كه زياد معطل نشوند. و گاه ميشد كه قيمت يك انسان از چند درهم (چند ريال) بيشتر نميشد. ميگويند در جنگ ارك (اندلس) انسان را به يك درهم (دهشاهي) و شمشير را به نيم درهم (پنج شاهي) و سپر را به پنج درهم فروختند. به قدري عرضه زياد و تقاضا كم بود كه براي فروش آنهمه كالاهاي جاندار و بيجان چندين ماه وقت صرف شد.
در صدر اسلام، فرمانده كل قواي مسلمين غنيمتها را ميان سرداران و سپاهيان تقسيم ميكرد و پنج يك آن را به بيت المال ميفرستاد. سپس اين وضع تغيير كرد. در زمان فاطميان چنان رسم شد كه موقع بازگشت ناوگان جنگي از ميدان كارزار اسيران را در نزديكي قاهره پياده ميكردند و در شهر قاهره ميگردانيدند، سپس آنها را به محلي موسوم به مناخ برده از هركدام كه بدگمان ميشدند او را ميكشتند. و به طور كلي اسيراني كه وجودشان بيثمر بود، سر ميبريدند و لاشه آنها را در چاهي ميريختند كه از خرابههاي شهر قاهره بود و آن را بئر المنامه ميگفتند. سپس مردان را در همان محل (مناخ) نگاه ميداشتند و زنان و كودكان را ميان خليفه و وزيران و اعيان و اشراف تقسيم ميكردند و كودكان را به مربيان و آموزگاران ميسپردند كه به آنان خواندن و نوشتن و تيراندازي بياموزند، و گاه همينها به مقامات مهم ميرسيدند. غالبا اسيران را در مقابل پول يا بطور مبادله آزاد ميكردند.
______________________________
(71). همان، ص 157 به بعد.
ص: 168
با اين حال، آنقدر اسير زياد بود كه گاهي يك مسلمان از ده تا صد و گاهي هزار بنده داشته است. در زمان ايوبيان يك سپاهي سواره دهها بنده و گماشته و خدمتگزار داشت. حتي در صدر اسلام عثمان هزار بنده داشت (دميري، ج 1، ص 49). در زمان بني اميه بندهداري بيشتر رواج يافت و همينكه اميري سوار ميشد از صد تا هزار بنده در ركاب او به راه ميافتادند.
بندگان رافع بن هرثمه والي خراسان (279 ه.) به چهار هزار رسيد.» «72»
خواجگان
«اخته كردن از ديرباز در بين ملل شرق معمول بود. ابتدا ميان آشوريان، بابليان و مصريان معمول بود. يونانيان از آنان و روميان از يونانيان و فرنگيان از روميان اقتباس كردند. بعضي از خواجگان به مقامات مهم رسيدند.
چنانكه كافور اخشيدي به فرمانروايي مصر رسيد. غالبا، پسران را براي آنكه آزادانه در حرمسرا بمانند و رابط ميان زنان و مردان باشند، اخته ميكردند. پس از اسلام و شيوع حجاب و جدايي افتادن بين زنان و مردان، به كار گماشتن خواجگان بيش از پيش معمول گرديد.» «73»
در اينكه اخته كردن عملي مباح يا حرام است بين علماي اسلامي اختلاف است.
بازرگانان فرنگي و غير فرنگي اسيران اسلاو و ژرمن را همراه خود ميآوردند.
پسران را به خدمتگزاري و سپاهيگري و كارهاي ديگر و دختران را براي همخوابگي ميخريدند. پسران اخته را، بخصوص در ممالك اسلامي، به قيمت گزاف ميفروختند. بسياري از كودكان، ضمن عمل جان ميسپردند و آنان كه از اين عمل دردناك جان به سلامت ميبردند، به اسپانيا و ديگر ممالك برده ميشدند.
كنيزكان
كنيزكان (جواري) نيز در تاريخ تمدن اسلام مقام مهمي دارند.
زنان و دختراني كه در طي جنگها به چنگ مسلمانان ميافتادند، ناچار مسلمان ميشدند و گاه به همبستري يا خدمتگزاري مسلمانان ميرسيدند. غالبا كنيزكان را چون جواهرات و ديگر كالاها به يكديگر هديه ميدادند. اگر كسي ميخواست نزد بزرگي تقرب جويد، اگر او طالب جمال بود كنيزي ماهرو ميخريد و برايش ميفرستاد، ولي اگر به ساز و آواز دلبستگي داشت، كنيزي هنرمند و نوازنده به او تقديم ميكرد. بعضي از خلفاي عباسي كنيززاده بودند. وزيران و اميران براي خوش آمد خلفا كنيزان زيبا به آنان تقديم ميكردند. ابن طاهر در يك روز دويست پسر و دختر ماهروي براي متوكل فرستاد.
تجارت برده در قرون وسطي سخت معمول بود. بردهفروشان از هند و گرجستان و تركستان و چين و ارمنستان و روم و بربر و نوبه و حبشه و زنگبار كنيزان بزرگ و كوچك به رنگهاي گوناگون وارد ميكردند و هركدام را، برحسب هنرها و مزايايي كه داشتند، به قيمتهاي مختلف ميفروختند.
اداره بريد يا سازمان جاسوسي
امروز اداره پست از اداره كار آگاهي كاملا تفكيك شده است، ولي در عهد باستان و در دوره قرون وسطي اداره بريد همان اداره جاسوسي و كارآگاهي خليفه محسوب ميشد و اخبار و اطلاعات
______________________________
(72). همان، ج 5، ص 30 به بعد (به اختصار).
(73). همان، ص 33 (به اختصار).
ص: 169
لازم را در اختيار حكومت ميگذاشت.
چنانكه اشاره شد، محمد بن عبد اللّه (ص) از آغاز فعاليت سياسي و اجتماعي خود از جاسوسان براي كسب اطلاعات لازم استفاده ميكرد. از اين سازمان در عهد خلفاي راشدين اطلاع كافي نداريم، همينقدر ميدانيم كه از عهد بني اميه اين اداره بيش از پيش كسب اهميت كرد و كارآمدترين و زيركترين افراد به اين شغل گماشته ميشدند، و مهمترين وقايع را به اطلاع خليفه وقت ميرسانيدند. در عهد بني عباس نيز سازمان بريد همچنان مورد توجه بود. «منصور عباسي ميگفت بيش از هركس به چهار مأمور نيازمندم: اول قاضي بيپروا و بيباكي كه جز خدا و عدالت چيزي در نظر نياورد، دوم رئيس پليسي كه داد ستمديده را از ستمگر بستاند، سوم تحصيلداري كه ماليات عادلانه بگيرد ... سپس منصور سه مرتبه سبابه خود را گزيد و گفت: آه، آه، آه! همينكه سبب را پرسيدند، گفت چهارم كارآگاهي كه اخبار و عمليات اين سه نفر را به درستي گزارش دهد ... كارمندان بريد جاسوسان خليفه بودند و بلا واسطه با خليفه ارتباط داشتند و همينكه رئيس آن اداره به خدمت خليفه ميرسيد، همه حضار متفرق ميشدند و رئيس بريد گزارش خود را ميگفت.» «74»
گاه پادشاهان و امرا با مأمورين بريد با علامات و رموزي مخصوص مكاتبه ميكردند. اداره بريد، بودجه هنگفت و مأمورين ورزيده و زبردستي در اختيار داشت.
مأمورين بريد بيشتر با شتر طي طريق ميكردند. عباسيان 930 جاده مخصوص چارپا احداث كردند و سالي 100، 159 دينار به مصرف مأمورين بريد ميرسيد؛ در حالي كه امويان سالي چهار ميليون درهم در اين راه خرج ميكردند.
كبوتر نامهرسان، كه در دوران قبل از اسلام مورد استفاده بود، در دوره تمدن اسلامي نيز مورد توجه قرار گرفت.
داوري در اسلام
منصب قضاء يا داوري در اسلام اهميت فراوان داشت. در صدر اسلام، ما دام كه حوزه قدرت مسلمين محدود بود، پيشواي اسلام و خلفاي راشدين، خود به اختلافات رسيدگي و اعلام رأي ميكردند.
ولي از عهد عمر به علت گسترش نفوذ مسلمانان، عمر مرداني چون ابو درداء و شريح و ابو موسي- اشعري را به بلاد مختلف اعزام داشت و هرچه در اثر كشورگشايي، منطقه قدرت مسلمين وسعت ميگرفت، به شمار داوران و دادرسان افزوده ميشد. ابتدا وظيفه داوران محدود به حل و فصل دعاوي بود، ولي بعدا خليفه قسمت ديگري از كارهاي خود را نيز به داوران سپرد؛ از جمله سرپرستي دارايي ديوانگان، يتيمان، مفلسان، محجوران، رسيدگي به مصرف موقوفات، و اجراي وصيت ... و ازدواج دختران يتيم و بيسرپرست بر عهده داوران محول گرديد. در آغاز نهضت اسلامي منصب قضاء را فقط به اعراب محول ميكردند ولي بعدا ملل ديگر نيز به مقام داوري رسيدند. پس از تبديل خلافت به سلطنت، مصالح سياسي جاي احكام ديني را گرفت. به همين علت، مردان نيكنهاد و شرافتمندي كه نميخواستند پا روي حق
______________________________
(74). همان، ج 1
ص: 170
بگذارند از قبول اين مقام خودداري كردند. همينكه منصور خليفه عباسي ابو حنيفه نعماني را قاضي بغداد نمود، ابو حنيفه آن شغل را رد كرد و گفت:
از خدا بپرهيز و امانت خدا را به دست پرهيزكاران بسپار. به خدا سوگند من در حال طبيعي قابل اعتماد نيستم، چه رسد در حال خشم، كه ابدا به خود اطمينان ندارم. اين را بدان كه اگر حكمي بر ضرر تو از من بخواهند و حق با آنان باشد، من آن حكم را صادر ميكنم، اگرچه تو مرا به غرق كردن در رود فرات تهديد كني، و مرا واقعا در فرات غرق كني. من شايسته اين منصب نيستم. شغل قضا را به كساني كه اين كار را بخواهند و حرف تو را بپذيرند، بسپار. «75»
در آغاز اسلام، داوران در مسجد مينشستند و به شكايات مردم گوش ميدادند و حكم صادر ميكردند. فرمان انتصاب قاضي در مسجد خوانده ميشد.
حقوق قاضي به اختلاف زمان و مكان تغيير ميكرد. عمر شريح قاضي را با ماهي صد درهم حقوق و مقداري گندم به بصره فرستاد. امويان بر ميزان حقوق داوران و سپاهيان و مأمورين ديگر، افزودند. در زمان بني عباس حقوق قاضي ماهي سي دينار بود ولي بعد به تدريج به ميزان حقوق آنها افزوده شد.
بعضي از قضات به جاي آنكه حقوق بگيرند، مبلغي به خليفه ميدادند و دستگاه قضايي را اجاره و اداره ميكردند، چنانكه ابو الشوارب در سال 350 هجري در عهد معز الدوله ديلمي قاضي القضات بغداد شد و سالي دويست هزار درهم از آن بابت به دولت ميپرداخت.
منصب احتساب و شرطه نيز با پرداخت مبلغي به اشخاص واگذار ميشد.
امور حسبي و محتسب
محتسب تقريبا قسمتي از وظايف شهرداري و شهرباني امروز را انجام ميداد، يعني اگر كسي سد معبر ميكرد يا بار سنگيني روي چارپايان ميگذاشت، يا خاك و خاكروبه در سر راه مردم ميريخت، در حدود مقررات شرعي كيفر ميديد.
علاوه بر اين اگر آموزگاري كودكان را بيجهت به شدت كتك ميزد، يا كاسبي كلاهبرداري ميكرد و كم يا گران ميفروخت، مورد تعقيب واقع ميشد. اوزان و مقادير تحت نظر مأمورين بود.
متصديان امور حسبي از بين نيكنامترين مردم انتخاب ميشدند. محتسب هرروز در جامع شهر مينشست و نمايندگان خود را براي گردش و رسيدگي به اطراف ميفرستاد تا وضع كوچهها و بازارها مخصوصا قصابها و مهمانخانههاي عمومي و مؤسسات بارگيري را مورد بازرسي قرار دهند. در اندلس متصدي امور حسبي يك نفر قاضي بود كه همهروزه شخصا در بازارها ميگشت، و هرروز نرخ گوشت را مينوشتند و به دكانهاي قصابي ميدادند. و گاه كودكان و كنيزكان را براي خريد به بازار ميفرستادند تا اگر كاسبي از حد انصاف منحرف شود مورد تعقيب قرار گيرد.
______________________________
(75). همان، ج 1، ص 242.
ص: 171
اجراي احكام دادرسان، با شرطه يا شهرباني آن دوره بود، يعني حد زنا يا ميگساري و امثال آن به وسيله شرطه انجام ميگرفت.
علل سقوط عباسيان
ويل دورانت مينويسد: «پيش از آنكه خلافت بوسيله نيروهاي خارجي سرنگون شود، عوامل داخلي كار آن را به تباهي كشانيده بود. نيروي خلفا به علت شرابخواري و شهوتپرستي و عياشي و بيكارگي سستي گرفته بود.
گروهي از خلفاي سست و ضعيف به تخت نشستند كه از مشكلات حكومت به لذتهاي سستي زاي حرم، پناه ميبردند. فزوني ثروت و آمادگي وسايل راحت، و رواج كنيزبازي و بچهبازي در طبقه حاكمه نيز چون خلفا مؤثر افتاد و نفوذ مخرب آن به مردم نيز رسيد و خصال جنگيشان را از ميان برد. از اختلافات نژادي و اقليمي شورشها پديد آمد، عرب و ايراني و شامي و بربر و مسيحي و يهودي و ترك فقط در كار تحقير كردن يكديگر متفق بودند. بدتر از همه در دين اسلام، كه سابقا مايه وحدت و اتفاق بود، تفرقه افتاد و فرقهها زاد و اختلافات سياسي و جغرافيايي را سختتر كرد ... غفلت در كار آبياري نيز در ضعف و تباهي دولت اثر فراوان داشت.
كار آبياي سرچشمه حيات ديار شرق نزديك است و مايه فناي آن نيز هست. كانالهايي كه آب به زمين ميرساند محتاج مراقبت و لاروبي است كه افراد و خاندانها از انجام آن عاجزند و اگر دولت نيز از مراقبت آن عاجز ماند يا اهمال نمايد منابع غذايي با جمعيت روزافزون تكافو نميكند و ناچار بايد گروهي از گرسنگي بميرند تا توازن ميان دو عامل اساسي جمعيت و غذا كه در تاريخ جهان نفوذي فوق العاده دارد، برقرار بماند.
اما فقر مردم كه از قحط و امراض عمومي زاده بود، غالبا دست مأمورين ماليات را كوتاه نميكرد و قساوتشان را تخفيف نميداد. و كشاورز و صنعتگر و بازرگان كه ميديدند حاصل كارشان خرج حكومت و جلال حكام ميشود، علاقه به كار و كوشش و اقدام و ابتكار از خود نشان نميدادند، تا كار بدانجا رسيد كه درآمد دولت به مخارج آن نرسيد و درآمد كاهش گرفت و سران دولت نتوانستند مقرري سپاه را منظم برسانند تا بر آن تسلط داشته باشند. بعلاوه تركان در نيروي مسلح دولت جاي عربان را گرفته بودند، همچنانكه در سپاه روم ژرمنها جاي روميها را گرفتند. از دوران معتصم تا پايان دولت عباسيان، نصب و عزل خلفا و قدرت دولت و احيانا كشتن خليفه به دست تركان بود. قصور خلفا كانون دسيسههاي پست و خونريزي و آدمكشي شده بود ... حكام در مقر خويش دم از استقلال ميزدند، آنان ميكوشيدند منصب خود را ما دام العمر داشته باشند. سپس به اين هم اكتفا نكردند و ميخواستند مقام خود را موروثي كنند ... به اين ترتيب ديار اندلس به سال 139 ه. مراكش در 172 ه. تونس به سال 185 ه. مصر در سال 254 ه. از بغداد جدا شدند. مأمون طاهر را به حكومت خراسان فرستاد و اين مقام را در خاندان او موروثي كرد ...» «76»
ويل دورانت مينويسد: «همان عوامل ضعفي كه خلفاي عباسي را مطيع قدرت بويهيان و سلجوقيان كرده بود، دو قرن پس از خلافت عباسي فاطميان را نيز به ضعف كشانيد.
______________________________
(76). تاريخ تمدن اسلامي، پيشين، ص 80 به بعد (به اختصار).
ص: 172
همه قدرت دولت با وزيران و سرداران بود. خلفاي فاطمي تنها عنوان رياست ديني داشتند و در حرمسرا با زنان بيشمار خود به عياشي سرگرم و با خواجگان و بردگان مأنوس بودند، و افراط در لذتپرستي صفات مردانگي را از آنها گرفته بود. وزيرانشان عنوان ملك به خود داده بودند و مقامات و امتيازات دولتي را به دلخواه خودشان تقسيم ميكردند. به سال 560 ه. (1164 م.) دو تن از سرداران بر سر وزارت به نزاع برخاستند، سرانجام «شيركوه» بر مسند وزارت نشست. چون او بمرد، برادرزادهاش صلاح الدين به جايش نشست. اين مرد در ناحيه علياي دجله از يك خانواده كرد زاده بود، پدرش والي و امير بود. چون در زندگي معتدل و مستعد بود، در فنون سياست و جنگ استاد شد. وي مردي پارسا و ديندار بود و چون زاهدان به سادگي زندگي ميكرد، جامه پشمي خشن ميپوشيد، جز آب نمينوشيد.
به اعتدال در مناسبات جنسي ضرب المثل بود. با شيركوه به مصر آمد و پس از چندي در نتيجه موفقيتهاي سياسي و جنگي به حكومت اسكندريه رسيد. در سال 561 ه. حمله فرنگان را دفع كرد و به مقام وزارت رسيد و بار ديگر نام خليفه عباسي را به جاي خليفه فاطمي به خطبه جمعه آورد.
چون خليفه فاطميان درگذشت، در قصر خلافت 000، 12 زن و مقدار زيادي زيور و اثاث و عاج بود. صلاح الدين از اين جمله چيزي برنداشت و همه را به سران سپاه خود بخشيد ...
و خود همچنان در اتاقهاي وزارت با زندگي ساده، كه نعمتي بيبدل است، به جا ماند. پس از مرگ نور الدين، صلاح الدين به جنگ صليبيان شتافت، و بر آنان پيروز شد و چون به مصر آمد، خود را شاه خواند و سلسله ايوبي را بنيان نهاد. وي پس از احراز مقام سلطنت، همچنان صالح و پاكنهاد باقي ماند. مسجدها، مدرسهها، بيمارستانها و خانقاههاي جديد بنيان نهاد.
مالياتها را سبك كرد و در كارها مراعي مصلحت اكثريت بود ... ديار اسلام به عدل و صلاح حكومتش ميباليد و جهان مسيحي نيز او را يك بيدين باشهامت ميشناخت. پسرش چندان لايق نبود و پس از سه نسل اين خاندان منقرض شد.» «77»
آثار تمدن اسلامي
به نظر ويل دورانت: «پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامي از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طي پنج قرن، از سال 81 ه. تا 597 ه.
(700 تا 1200 م.) از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگي و قوانين منصفانه و تساهل ديني و ادبيات و تحقيق علمي و علوم و طب و فلسفه، پيشاهنگ جهان بود. در زمينه معماري، مقام خود را در قرن دوازدهم ميلادي به كليساي بزرگ اروپايي واگذاشت. مجسمهسازي گتي در قلمرو اسلام كه اين كار را حرام ميدانست، رقيبي نيافت. هنر اسلامي همه نيروي خود را در تزيين به كار برد و از تنگي عرصه و شيوه يكنواخت ملالانگيز زحمت بسيار داشت، ولي در همين حدودي كه خود بر خويش تحميل كرده بود، تا كنون هنري از آن پيشي نگرفته است. در ديار اسلام هنر و فرهنگ ميان مردم بيشتر از مناطق مسيحي قرون وسطي رواج و تعميم داشت. پادشاهان خطاط بودند، و تاجران مانند پزشكان همزمان خود ميتوانستند فيلسوف باشند.
______________________________
(77). همان، ص 266 به بعد (به اختصار).
ص: 173
به احتمال قوي در اين دورانها ديار مسيحي از لحاظ آداب و رسوم جنسي به مناطق اسلامي برتري داشت، ولي در هيچ كجا كسي از آزادي انتخاب بهره نداشت. تكهمسري هرچند عملا و دقيقا رعايت نميشد، در ممالك مسيحي غريزه جنسي را محدود كرده و كمكم مقام زن را بالا برده بود، در صورتي كه اسلام چهره زن را با چادر و روبنده پوشانيده بود. كليساي مسيحي طلاق را سخت مقيد و محدود كرده بود.
ولي چنان به نظر ميرسد كه مسلمانان مردتر از مسيحيان بودهاند، پيمانها را بهتر رعايت ميكردند، با مغلوبان رحيمتر بودند، در تاريخ خود به ندرت مانند مسيحيان هنگام تسلط بر بيت المقدس (493 ه. 1099 م.) وحشيگري كردهاند.
موقعي كه شريعت اسلام مقداري مقررات قانوني مترقي داشت كه به وسيله قاضيان روشنفكر اجرا ميشد، قانون مسيحي طريقه داوري الهي را به وسيله جنگ تنبهتن يا آب و آتش به كار ميبرد. اسلام رسومي داشت كه از رسوم مسيحي سادهتر و پاكيزهتر بود؛ به مظاهر نمايشي كمتر از دين مسيح توجه داشت و تمايلات شرك دوستي انسان را كمتر ميپذيرفت.
اسلام از اين لحاظ كه خيالپرستي دينهاي منطقه مديترانه را تحقير ميكند، چون مذهب پروتستان است، ولي در تصوير بهشت به تمايلات جنسي تسليم ميشود. دين اسلام ... در همان اثنا كه مسيحيان به طرف يكي از بارورترين دورانهاي فلسفه كاتوليكي ميرفتند، انديشه آزاد را مقيد كرد.
... دنياي اسلام در جهان مسيحي نفوذهاي گونهگون داشت. اروپا از ديار اسلام، غذاها، شربتها، دارو و درمان و اسلحه و نشانهاي خانوادگي، سليقه و ذوق هنري، ابزار و رسوم صنعت و تجارت، قوانين و رسوم دريانوردي را فراگرفت و غالبا لغات آن را از مسلمانان اقتباس كرد كه با كمي تحريف همان كلمات نارنج، ليمو، شكر، شراب، شربت، گلاب، اكسير، جره، ازرق، عربي، مطرح، صفه، موصلي، ساباطي، فسطاطي، بازار و دكان (فارسي) شهمات (فارسي- عربي)، تعرفه، ترفيق، ديوان، مخزن و قارب عربي و بركه فارسي و حبل و امير الماء است. بازي شطرنج به وسيله ايران از هند به اروپا رسيد و در راه، نامهاي فارسي گرفت ... بعضي ابزارهاي موسيقي ما دليل سامي بودن آن است؛ از جمله عود، رباب، قيتار، تنبور ...
علماي عرب، رياضيات و طبيعيات و شيمي و هيأت و طب يونان را حفظ كردند و به كمال رسانيدند و ميراث يونان را كه بسيار غنيتر شده بود، به اروپا انتقال دادند. هنوز هم اصطلاحات علمي عربي در زبانهاي اروپايي فراوان است از آن جمله: جبر، صفر، انبيق ...
طبيبان عرب پانصد سال تمام علمدار طب جهان بودند. فيلسوفان عرب مؤلفات ارسطو را براي اروپاي مسيحي حفظ و ضمنا تحريف كردند. ابن سينا و ابن رشد از شرق بر فلاسفه مدرسي اروپا سايه افكندند و صلاحيتشان چون يونانيان مورد اعتماد بود ...
در رشته معماري، گنبدها و منارهاي مساجد اسلامي در ساختمانها و برجهاي بلند
ص: 174
كليساي مسيحي مؤثر افتاد. صنعت سفالكاري در قرن 12 از ممالك اسلامي به ايتاليا و فرانسه راه يافت. آهنگران و شيشهگران «ونيز» و جلدسازان ايتاليا و زرهبافان و اسلحهسازان اسپانيا، همه هنر خود را از صنعتگران مسلمان فراگرفته بودند. بافندگان اروپا از بلاد اسلامي نمونه و نقشه ميگرفتند. حتي باغها به نسبت زياد از باغهاي ايراني نشان داشت. اين نفوذ از راه بازرگاني و جنگهاي صليبي و ترجمه هزاران كتاب از عربي به لاتين و مسافرت دانشوراني چون گربرت و ديگران به اندلس اسلامي انجام گرفت ... مسيحيان و مسلمانان در شام و مصر و سيسيل و اسپانيا ارتباط دائم داشتند. هر پيشرفتي كه مسيحيان در قلمرو اسپانيايي مسلمان ميكردند به دنبال آن موجي از ادبيات و علوم و فلسفه و هنر مسلمانان به قلمرو مسيحي انتقال مييافت ... ولي اين قرضگيريها آتش كينه را خاموش نكرد، زيرا پس از نان هيچ چيز براي نوع بشر از عقايد ديني عزيزتر نيست ... دل انسان از چيزي كه «قوت و غذا» يا «عقيده» او را به خطر افكند آتش ميگيرد. مسيحيان سه قرن تمام شاهد حملات مسلمانان بودند ... كه افراد مسيحي را به قلمرو خود ميبردند و آنان را «كافر» ميخواندند.
عاقبت، پيكاري كه انتظار آن ميرفت به وقوع پيوست و دو تمدن در جنگهاي صليبي با هم تصادم كرد، و نخبه مردان شرق و غرب همديگر را به خون كشيدند. دين يهود ميان دو دسته پيكارجو از هردو ضربت ديد. مغربزمين جنگهاي صليبي را باخت، ولي در كشاكش اديان فيروز شد. همه جنگاوران مسيحي از ارض مقدس بيرون رانده شدند اما مسلمانان كه در اين پيروزي زيان بسيار ديده بودند و مغولان ديارشان را به ويراني داده بودند، به دوراني تاريك افتادند، و ناداني و فقر و نداري بر آنها چيره شد؛ در صورتي كه مغربزمين شكست خورده كه از كوششهاي مداوم تجربه اندوخته بود، شكستها را از ياد برد و عطش علم و علاقه به ترقي را از دشمنان اقتباس كرد، و كليساهاي سربلند ساخت و ميدانهاي عقل را پيمودن گرفت.
زبانهاي خود را با پيروي از شيوه دانته اصلاح كرد و با سربلندي به دوران رنسانس قدم نهاد.
در واقع، خواننده عادي از اين گفتگوي دراز درباره تمدن اسلامي حيرت ميكند و اما عالم محقق از اختصار بيمورد آن تأسف ميخورد. تنها دورانهاي ظلماني تاريخ يك جامعه ميتوانسته است در مدتي كوتاه اينهمه مردان معروف در زمينه سياست و تعليم و ادبيات و لغت و جغرافيا و تاريخ و رياضيات و هيأت و شيمي و فلسفه و طب و مانند آنها در چهار قرن ... به وجود آورد. قسمتي از اين فعاليت درخشان از ميراث يونان مايه گرفت اما قسمت اعظم آن، بخصوص در سياست و شعر و هنر، ابتكارات گرانبها بود ... حلقههاي تاريخ بههم پيوسته است زيرا زلزلهها و وباها و قطحيها و مهاجرتهاي مخرب و جنگهاي مهلك پايههاي اساسي تمدن را نابود نميكند. يك فرهنگ نيرومند اين مايهها را از دل آتش ميربايد و با تقليد و اقتباس، سپس با ابداع و ابتكار آن را استمرار ميدهد تا روح زنده و جواني يك قوم تجلي كند. همچنانكه مردم اعضاي جماعتند ... تمدنها نيز واحدهاي يك كل بزرگترند كه تاريخ نام دارد و مراحل مختلف زندگي انسانيت است.
تمدن مايههاي گونهگون دارد و حاصل تعاون اقوام و طبقات و علوم و اديان مختلف است و كسي كه در تاريخ تمدن مطالعه ميكند نميتواند به نفع يك قوم يا يك
ص: 175
دين تعصب به كار برد. محقق، اگر متعلق به كشور خويش است و آنجا را به حكم روابط محكم دوست دارد، در عين حال احساس ميكند كه جزو اتباع قلمرو عقل است كه دشمني و مرز نميشناسد. اگر در اثناي مطالعات خود تابع هوسهاي سياسي يا تمايلات نژادي يا خصومتهاي ديني باشد، شايسته عنوان دانشمند نيست. او هر مكتبي را كه حامل مشعل تمدن بود و چيزي به ميراث آن افزود، سپاس ميدارد و تجليل ميكند.» «78»
______________________________
(78). همان، ص 317 به بعد (به اختصار).
ص: 177